مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

احسان محصوری-1

 

*1

وقتی دلی به وسعت دریا نیامده است

یعنی کسی شبیه تو دنیا نیامده است


دل دل نکن که فرصت دلدادگی کم است

امروز را بچسب که فردا نیامده است


تقدیر آدمی به خروج از بهشت بود

سیب از هوا به دامن حوّا نیامده است


رفتی و دائما به خودم طعنه میزنم

دیدی که عاشقی به دل ما نیامده است


باید برای زخم دلم چاره ای کنم

وقتی کسی برای مداوا نیامده است 



 

*2

رفافتی هم اگر بوده باتو دیگر نیست

و صلح آینه با سنگ ها میسر نیست


به جای چهره ی خود درنقاب، دشمن باش

که درد دشمنی ات از دروغ بدتر نیست


اگر چه بوی گل‌است عطرکیسوان شما

ولی چه فایده دارد، گلاب قمصر نیست


برای حادثه هایت سپر شدم افسوس

 برادری که فریبت دهد برادر نیست


سیاهی دل من از وجود لطف شماست

وگرنه غیر شما ازکسی مکدر نیست



*3

باید به تو پیوند خورد کل وجودم

دریایی و من خاطر آشفته ی رودم

زیبایی چشم تو پری وار لطیف است
درعمق نگاه تو پی کشف و شهودم

گفتند ضرر میرسد از عشق تو بر من
هرثانیه ی با تو نشستن شده سودم

هر کس که نگاهش به تو افتاد دلم ریخت
از خصلت عشق است که اینگونه حسودم

من را به وصالت برسان تاب ندارم

دلتنگ به دیدار شما زود به زودم



*4


گرفتی با نگاهت از تمام شهر ایمان را
تماشاکن به دنبال حضورت راه بندان را

تو با لبخندزیبایت نگاه مست و گیرای
به دنبال خودت انداختی جمعی پریشان را

چه آشوبی به پا کردی  تو با غوغای موهایت
فقط یک تار مویت میکشد دربند تهران را

چنان دیوانگی،ازچشم هایت درمن افتاده
پریشان میشوم حتی ببینم ماه تابان را

به شوق تو تحمل میکنم غربت نشینی را

که شاید از دهانت بشنوم  یکروز احسان را



*5


بغل گرفته غمت هر دقیقه جانم را
چنان که میشکند آخر استخوانم را

میان شهر خودم در بدر تر از کولی
وداع تلخ تو سوزانده خانمانم را

رسیده باغ بهارم به فصل بی برگی
چه بی‌ثمر بکشم در برم خزانم را

پرنده ای که به دستت اسیر در قفسم
و تیره کرده شب زلفت آسمانم را

مگر دوباره بیایی که جان تازه دهی

وگرنه تیغ غمت می‌بُرَد امانم را



*6


حسی،که در سکوت نگاهم روانه ای
یادی،که تا ابد به دلم جاودانه ای 

دیوانگی که خصلت مردان عاشق است
در من نمانده از تو بجز این نشانه ای

تنها دلیل گفتن هر شعر تازه ای
هرخند ی تو شد غزل عاشقانه ای

باید درون شعر بمیرد تمام من
جان میدهم برای تو با هر بهانه ای

مردی چهار شانه برای غمت شدم
وقتی سرت خمیده به دنبال شانه ای

من لا به لای ظلمت موی تو گم شدم

دل را کشیده ای به چه تاریک خانه ای



*7


هر جا دل بی قرار دیدید منم
در قامت انتظار دیدید منم

وقتی که به جرم عاشقی کشت مرا
هر بی گُنهی به دار دیدید منم


*8


تو را ایکاش من هرگز تماشایت نمی کردم
همان دیدار اول عشق معنایت نمی کردم.

نمیدیدی جنون عشق را در چشم من هرگز
اگردرخاطرم انقدر زیبایت نمی کردم

کجا میشد بفهمم حال دریایی که طوفانیست
شبی را پنجه در امواج  موهایت نمی کردم

هزاران بار رفتی و هزاران بار جان دادم
زبانم لال اگر هر بار پیدایت نمی کردم!؟

جدایی بین ما کی میتوانست اتفاق افتد
اگرتعریف ازآن چشمان گیرایت نمی کردم



*9


عشق اگر در سینه ات پنهان بماند بهتراست
سینه ات بی عشق هم ویران بماند بهتر است

درد دوری را فقط دیدار درمان میکند
درد عاشق گاه بی درمان بماند بهتر است

ما هوس را اشتباهی عشق میپنداشتیم
آتش شهوت سر قلیان بماند بهتر است

وحشت از آغاز راه و دلهره های مسیر
ترس مان در لرزش دنذان بماند بهتر است

عاشقان قربانی سؤتفاهم می‌شوند

عشق بی حاصل که بی پایان بماند بهتر است



*10


رسیده ام به تو،ای کاش لایقت باشم
نگاهبان دوتا چشم سارقت باشم

مرا به آتش آغوش خود ببر گاهی
که حد فاصل‌ وهم و حقایقت باشم

در انزوای غروبم ببر به سمت طلوع
کنار مغرب خود گاه مشرقت باشم

منی که نو ترم از نو به یمن بودن تو
خدا کند که هنوز از علایقت باشم

من از حدود خودم رد شدم بدانم که

اجازه دارم از امروز عاشقت باشم



*11


خدا کند که غم انتظار کم بشود
و روی آینه ی دل غبار کم بشود

کنار پنجره چشمی همیشه بارانی ست
مباد! ‌شوق رسیدن به یار کم بشود

گرفته ماه، گل رویتان و می‌ترسم
از آیه‌های طبیعت بهار کم بشود

منی که در بغل خاطراتت افتادم
چگونه یک غم ازین بیشمار کم بشود

تو دل بریدی و رفتی خدا نگهدارت

نخواه لحظه ای از من قرار کم بشود



*12


در گیرو دار لحظه ی دیدار بی‌دلیل
راضی شدن به بازی تکرار بی‌دلیل

آنسوی هرحصار،حصاری دوباره بود
درخانه پشت پنجره دیوار بی‌دلیل

مهتاب پشت ابرکه پنهان نمی‌شود
انکار نور ازآن شده اصرار بی‌دلیل

فرصت برای زندگی از ما گرفته شد
عمری گذشت بی‌تو به اجبار بی‌دایل

عمریست در پی ات همه بیهوده میدویم
دل را کشیده باز به اقرار بی‌دلیل

نظرات 1 + ارسال نظر
فتحی سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 13:37

درود بر شما جناب محصوری گرامی،قلمتان نویسا، موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد