مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

فرزانه نیکنام-17

*1

 

قفس کی داند این مفهوم را ، شهبال یعنی چه

نه شهپر داند این معنا ، که بسته بال یعنی چه

که این بیگانگی در بطنِ تقدیرم رقم خورده

من آن مرغم ، که پیچیدی به دورش شال ، یعنی چه

طنابی بافتم با تار و پودی سست و پوسیده

که پابندم براین تقدیر بر اقبال ، یعنی چه

گذشت این عمر ، در هر سال و روز و لحظه ، تکراری

چه دانی بالِ رنگینم شود چون زال ، یعنی چه

سکوتی مُهر لب ها را ، به مُوم اندود می سازد

نگاهی خیره می میرد .... ، ببین بد حال یعنی چه

 

 

   

 

2*

 

همراهِ با هر برگ زرد افتان و خیزانم

در دستت ای باد خزان خشکیده شد جانم

از من گرفتی برگِ سبز ِ نو بهارم را

کو غنچه ی بشکفته کو لب های خندانم

انگار فصل دوری از باغ است و می کوچم

جز رفتن از شهرت دگر راهی نمیدانم

با سیل ها همخانه میگردند چشمانم

در انتظارِ نم نمِ اشکی ز مژگانم

چون ابر دلگیرم که گریان میشود هر دم

در آرزوی بارشی از شهرِ بارانم


*3

 

باغ از چه یارب ، بی خبر ، از یاس و سوسن شد

ماتم نشین در باد و باران ، زرد دامن شد

از یاد بُرد آن عطرِ گلبن های خندان را

با سنبلی زرین شتابان سوی خرمن شد

گویا فقط سرو است قائم در هجومِ درد

سر سبزِ عشق ، آزاده ، برپا ، صاف گردن شد

ای باغبان ، آن گلعذاران ، آن بهاران کو

سرد است ، طوفان از کجا ؟ مِهمانِ میهن شد

تیمارِ گلدان هایِ در گلخانه کار کیست؟ 

اینجا کسی باشاخه ها ، با عشق دشمن شد

آلاله ها زخمی ز درد ، از رنجِ دلتنگی

در دل پر از داغند و ، خون نقشینه بر تن شد

هر دم به رنگی می شود ، این روزگار و ، باغ

در خواب رنگین ، باغبان مشغول ِ چیدن شد!!!

در را به روی" حضرت پاییز "وا کردند

کاین گونه گل ، در حالِ تن جامه دریدن شد

در ، پشت سر بستم ، که این هم نیز خواهد رفت

 پاییز ، غمگین آمد اَما ، فکرِ رفتن شد

 

 

*4

 

رفیق ، ای نا رفیقِ نیمه راهم

دلم خون کرده ای ، بد غرق آهم

اگر عشق و مرام و دوستی ها

گناهم بوده ، من غرق گناهم


*5

 

قهوه ای تلخ ، از نگاهت نوش کردم بارها

 پیش چشمت رنگ بازد قهوه ی قاجار ها

آن طلایی رنگ گیسو ها ، بیادم آورد

دشت زرینی پر از امواجِ گندم زار ها

 دل به یغما برده ای ، آرام و بی پروا ، چه غم

 پر ز خون شد جامِ دل ، از حمله ی تاتارها

وسعتی جانم گرفت از عشقِ خونین بارِ تو

یک بغل ، آغوشم ، اما ، قلبِ من هکتار ها

می سپاری بند دل را ، دستِ طوفان ها چرا

می کشد هر سو دلم را باد ، در پیکار ها

بی خیال از مرگ ، در هر حلقه ی گیسوی تو 

باز دل بالای دارم برده ، در تکرار ها

 


*6

 

دلم به یاد تو هرشب ترانه سر میکرد

و عشق روی تو در واژه ام اثر میکرد

شمیم یاد تو جان را نفس نفس پیمود

هوای یاد تو از خاطرم گذر میکرد


*7

 

دل من شب زده ای در دلِ کوهستان است

پشت آن کوه بلندی که خدا پنهان است

هدهدِ قلب من از قاف سخن می گوید

مرغ دل عاشق و پرپر شده در طوفان است

نور چشمان من از شعشه ای شد بینا

می روم تا دلِ خورشید ٫ اگر سوزان است

کاهِ سرگشته ام از گندمِ عشقش رویید

که سبکبال تر از وسوسه ی شیطان است

در زمین جای نگیرد دلِ سرگردانم

که جهانی همه در خلقتِ من حیران است

جان چه ارزد که مرا بسته به زنجیر کند

سفر از این تن خاکی بخدا آسان است

 

 

*8

 

دلت پیش حواسم جای مانده

که ردی روی دل از پای مانده

پریشان حالی ام را منگر ای دوست

که دور از تو نه جان و نای مانده

 

*9

 

آمد چو ز جهلِ آدمی ، شام پدید

شد سایه بلند و چشم ها نور ندید

خورشید غروب کرد و شب پای گرفت 

تا از دلِ هر خسته دلی رفت امید

ابریست هوای شهر ما ، ای باران

بر خاک ببار ، مثلِ رگبار شدید

عمریست که از حالِ جهان بی خبریم

با شب زدگان بگو تو باز از خورشید

لبخند دروغ است ٫ که دلها مرده

قد قامت سرو خم شده چون تنِ بید

ای کاش شود چشم جهانی روشن

نور آید و شور و شادمانی و نوید

روزی پَسِ گریه ، خنده می آید و باز

بعد از شب تیره میرسد صبح سپید 

با پرتوِ چشمِ حورِ تابان تنِ خاک  

چون بارقه ای ظلمت شب را که درید

بیدار شد این بخت به خواب آلوده

از باغ جهان حسرت و غم را بر چید

آتشکده شد ، بسترِ تنهاییِ عشق

عاشق چو به معشوقه ی خود باز رسید

 

 

*10

 

ای که در مژگان خود مضراب پنهان کرده ای

ساز دل را می نوازی ، خواب پنهان کرده ای

خم به خم در زلفت ای جان گشته سردر گم دلم

مو به مو در پیچ گیسو تاب پنهان کرده ای

شانه هایم میکشد بار غمت را در به در

در نگاهت مفتح الابواب پنهان کرده ای

کس نگوید باز کن درب ِ حرم را ، ...سائلی  

حلقه گوشم پشت در ، ارباب پنهان کرده ای

تشنه در صحرای عشق تو مدارا میکنم

آه کافر دل ، به جامت آب پنهان کرده ای

باده ی عشق تو زهر آلوده ، اما نوش بود 

بر لب ای ساقی ، شرابی ناب پنهان کرده ای

 


*11

 

از بس که ظریف است دلم میشکند

گلبرگ لطیف است ،دلم میشکند

بر من نظری کن که ، به نازک دلِ ما 

چشم تو حریف است ، دلم میشکند


 

*12

 

شب ز چشمان تو بر ظلمت خود نور کشید

باز بر رختِ سیاهش شبحی حور کشید

ماه و خورشید به یک قاب نشان از تو گرفت

روز و شب گردیِ انجم به جهان جور کشید

ساز دل کوک شد از بازی این لیل و نهار

پرده ی عشق ز لبخند تو ماهور کشید

خبر آمد که می آیی و دلم از سر شوق

بالِ پرواز به پای دلِ رنجور کشید

چشم پر اشک من از شوق به جوش آمد و غم

شهد شیرینِ نگاهت به لبم شور کشید

تا نظر بر دل عاشق کنی از روی وفا

چشم هر بد نظری را به جهان کور کشید

 

 

*13

 

نسیم باغ دل از ، کوی یار می گذرد

به دشت خاطره ها ، چون سوار می گذرد

ز داغ لاله ی دلخون خبر ندارد باغ

 که گل ز زخمه ی دستان خار می گذرد

دلم به ابرِ پر از گریه باز می خندد

که چشم ابری ام امشب نزار می گذرد

هوای بلبل مست از شکوفه عطر آگین 

غزل غزل به ترنم بهار می گذرد

وداعِ یادِ تو اما ، چه سرد و غمگین است

خزان ِ عشق تو از هر کنار می گذرد


*14

 

خواندم همه از چرخ و فلک ، راز نهانش

گفتم به دل از قصه ی موسی و شبانش

افسار دلم در ید تقدیر و زمان است 

بیراه کشد سوی فنا بندِ عنانش

تیری که ز چله برود باز نیاید

قد قامت ما خم شده مانند کمانش

از لذت دنیا که وزین بوده برایم

تنها شده قسمت به من آن طبع روانش

در گوش من انگار کسی خوانده در آغاز

 آیاتِ غم و درد و اَلم جای اذانش

رفته است بهاری دگر از عمر و رسیده

 سر برگ دگر از ورقِ فصل خزانش

 

 

*15

 

بیا ای دل بیا چشم انتظاری را تحمل کن

وفاداری نکردی، حال خاری را تحمل کن

 بپای عهد دیرینی که بیهوده شکست ، آخر

 بمان غمگین و تنها ، داغداری را تحمل کن

بیا همچون بهاران ابر دل را پر ز باران کن

ببار ای دیدگانم اشکباری را تحمل کن

دلا نجوای خود، در گوشِ ابر و باد و طوفان گوی

لب از شکوه فرو بگذار و زاری را تحمل کن

  دمادم قطره اشکی میچکد بر گونه ام امشب

تو هم باچشم تر شب زنده داری را تحمل کن


*16

 

دیدیم که ، یکباره به میخانه نشستیم

در بر همه جز ساقی و پیمانه ببستیم 

با قافیه ی عشق به مسلخ کده رفتیم

هر قاعده جز عشق ، نوشتیم شکستیم

گفتند که در زمره ی مستان ز چه هستید

گفتیم که ما عاشق و پیمانه پرستیم

ای دوست لب از ساغر و می بی تو نگیریم

غیر از تو اگر یار دگر باشد و ، پستیم

در نامه ی اعمال چنین بوده از آغاز

سر بر درِ محراب تو از روز الستیم

 گفتند که در آتش هجران همه سوزیم 

گفتیم که هستیم که هستیم که هستیم

 

 

*17

 

با سحرِ هر چه ساحره ، سنجیده ام تورا

از کهکشانِ پر گلِ دل چیده ام تو را

روشن تر از ستاره ی بختی به چشم من

چون ماهِ پر فروغ به شب دیده ام تو را

زیبا ترینِ حادثه ای در جهانِ من

عشقی به جانِ خسته ، که پوشیده ام تو را

از جام چشم مستِ تو مستم ، که می پرست

در هر پیاله ، عشق تو ، نوشیده ام تو را

درمانِ درد کهنه ی دل چیست ای طبیب

 شب در خیال رویِ تو ، بوسیده ام تورا


*18

 

سیاهی های نفرت بار ، پوشانده جهانم را

خبر دار از دلم گشت ، آنکه سوزانده نهانم را

دلم چون شیشه ، با آوارِ عشق از جای می ریزد 

ترک بر خاک قلبم خورده ، سوزان کرده جانم را

گِرفتآ ، از کمانم طاقِ رنگین را و بخشیدش

به ابری تیره رنگ آن دشتِ نیلی ، آسمانم را

صبوری کهنه ترفندی برایِ درد و رنجم بود

ندانستم که می گیرد ز دل تاب و توانم را

به تاوان ای فلک دادم جوانی را و گم کردم

تپش را ، عشق را ، در سینه ، قلب خون فشانم را

نَمیرَد دل ز عشقش ، تا مگر وقتی بگیرم من

ز قلبش انتقام ، از نایِ پر آهم فغانم را

 

 

*19

 

آوای بیقراریِ انسان ادامه داشت

 آری هبوطِ روحِ پریشان ادامه داشت

مجرم منم که گندمِ ممنوعه خورده ام

تاوانِ آدمی ، همه دوران ادامه داشت

َدر سایه سار غربت شب های بی کسی

عشقی به جان زد این تنِ ویران ادامه داشت

باز آمدن چه بوده وَ باز از چه می رویم

هر دم نگاهِ گوشه ی ایوان ادامه داشت

جایی نبود در دلِ دیر آشنای عشق

وصلش ندیده جان ، شبِ هجران ادامه داشت


*20

 

عشقت درون تُنگِ دلم جا نمیشود

لعنت به دل که شیشه ی غم وا نمیشود

یک دل نه صد دل از دلِ ما برده ای تو دل

ای دل حذر کن از دلِ شیدا ، نمی شود؟

آوای بیقراری عاشق چه بیصداست

در های و هویِ حنجره پیدا نمیشود

درمان درد خسته ی دل را به شب سپار

این بی نوای ، عازم فردا نمیشود

باید که دست حیله ی ابلیس رو شود

سر در هوایِ عشق ‌تو ، رسوا نمیشود

تالابِ سرد یخ زده ایم ، آه تنگِ دل

چون برکه ها به وسعتِ دریا نمیشود

 


*21

 

خدا داند حقیقت تلخ و زهر است

دلم با هر که دُورَم بوده قهر است

انیسم ، مونسم ، جانم خدایی ست

که عشق و راستی ها را چو بحر است

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه نیکنام چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت 01:57 http://Khabgardha.ir

هزاران درود و تشکر استاد رفوگر گرامی

درود بر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد