مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

منظومه ی احساس-نیره فتحی

منظومه ی احساس    مجموعه اشعار کلاسیک
نویسنده :               نیره فتحی

 

*غوغا

این طبع اشعارم ببین، با تو شکوفا می شود
باران احساسم ببین، با توست که دریا می شود

این اشتیاق قلب من هر روز تازه می شود
اینجا تمام واژه ها، با عشق زیبا می شود

در یک سکوت سهمگین، اینجا دلم جان می دهد
با عشق تو در این دلم، یکباره غوغا می شود

من که شبیه شب زده، چشم پُر آهم را ببین
این زخمهای کهنه ام با تو مداوا می شود

قندیلهای سرد دل، ذوب نگاهت می شود
جای زمستان ناگهان، فصل نفس بر پا می شود

غوغا درون سینه ام، جاوید ماند تا ابد
اینجا کویر قلب من، با تو مصفا می شود

  
*حس خوشایند

حس ام کنار واژه های تو نمی گنجد
زیباترین منظومه ی شعر خداوندی

تو بهترین مجموعه ی اشعار من هستی
بر پهنه ی این صورتم آن طرح لبخندی

تو هم ردیف شعرها در شورِ آهنگی
در تار و پودم، انتهای عمق پیوندی

با تو تمام شعرها از عشق لبریز است
زیباترین واژه، برای حرف پسوندی

وقتی که جانم چشم زیبای شما را دید
فهمید بر چشمانِ گیرایم تو پابندی

با هر تماشایت،  جهانم خوب تر می شد
حالا برایم تا ابد، حسی خوشایندی

اینجا تجسم می کنم، از تو سرودن را
هر لحظه عطر عاشقی ها را پراکندی


*زلزله

زنگارهای قلبم از عشق تو طلا شد
آیینه های تنها، رو به دل تو وا شد

آری کلید قلبم در دست رهگشایت
اینجا کویر قلبم، یک باغ باصفا شد

اینجا دقایق من پیوسته انتظار است
خانه بدون عشقت، پر از غم و بلا شد

آری ز درد دوری، خاموش شد چراغم
شاید تو را که دیدم، تکلیف من ادا شد

تا شیشه ی سکوتم، با مهر خود شکستی
اینجا تمام غم‌ها خودخواسته فنا شد

امّیدوار بودم،از  عشق بیکرانم
این زلزله که آمد، تقدیر جابجا شد

در دام عشقت افتاد، راه گریختن نیست
باید به قصد عشق از،  زنجیرها رها شد

روشن شده دل من، از ماجرای قلبت
یک کلبه ی قشنگی،از هیبت ات بنا شد

آهنگ این طپشها، سوزنده و عجیب است
شاید که قلبِ شعرم، جانِ تو را فدا شد

صبرِ مدامِ این دل، پایان نمی پذیرد
آتش برای ما هم، باغ شکوفه ها شد

باید به ساز دل ها، رقصان شویم اینجا
پیغمبرم توباشی، در عشق اقتدا شد



*ناله ی بی صدا

ناله برآمد از دلم از نیِ بی صدای من
زخم دلم باز شدو نیست کسی دوای من

باز هوای ابری و چشمِ به خون نشسته ام
سینه پر از غم است و دل نشسته بر دعای من

فصل قشنگ زندگی کی به شروع می رسد
مهر برآید از زمین بر دل پر هوای من

شانه به موی من بزن عشقِ مدام هرشبم
من بنشینم و تو هم جان بدهی برای من

حس قشنگِ بودنت تازه رسیده بر نفس
ترنم حضورتو رازِ خدا خدای من

دوری و این فاصله ات کی به وصال می رسد
قیمت عاشقی شده قدرتِ خونبهای من

طبیب درد های من ، کی برسی به بسترم
شریک لحظه های دل  زود بده شفای من

کی بتراود از لبش شمیم جان فزای تو
کی برسد به گوش او ناله ی بی صدای من


*بغض

عطر احساس قشنگت روی در جا مانده بود
پاکی حس عبورت عاشقی افشانده بود

آه و حسرت، باز قلبم را به آتش میزنی
ناگهان اشک روانم گونه را خیسانده بود

سرمه ی چشمانِ من لمسی از احساس تو شد
روحِ من دلدادگی را از نگاهت خوانده بود

بغضم از درکِ نگاهِ بی نظیرت می  شکست
شاعری از دیدن چشمان تو درمانده بود

بی تو اندوه و غم و غصه عذابم داده ست
بی تو صد باره دلم از قافله جا مانده بود


*غلط گیر

شاید که به چشمان شما دیر رسیدیم
در عهد نفس‌گیر زمینگیر رسیدیم

حالا که بریدیم و زمان مست تر از پیش
ویران شده و پیر تر از پیر رسیدیم

نومید شده خسته و تنها شده قلبم
از نقص فراگیر به زنجیر رسیدیم

فارغ نشدیم از نفس عشق نگاهت
آسوده به زنجیر به نخجیر  رسیدیم

تعلیم ندادند، که معشوق چگونه ست
از حاصل املای غلط گیر رسیدیم

همواره که سرکوب شد احساس نگاهم
از حس که نشد سیر، به زنجیر رسیدیم

شرح نفسِ فاصله ها در خفقانیم
هر چند رسیدیم، کمی دیر رسیدیم



*سوگ ستاره ها

ما از نماد زورق عشقی گذشته ایم
از پای بند گلشن مهرت  گسسته ایم

مست و رها ز عرش فتادیم روی فرش
یکباره بر  زمین سرد وَ بی حس نشسته ایم

کاری کنیم  شهرِ شما شفا دهند
ما چون پرنده ایم که پر را شکسته ایم

از روز روشن آمدیم به سوگِ ستاره ها
چشم امید از آسمان تو هرگز نبسته ایم

در سایه ی  شبیم، وَ در بند جان اسیر
در هجرتی نشسته و بیتاب و خسته ایم

باید به باز گشت وَ روز نخستمان
کاری کنیم ، ولی دسته دسته ایم


*کوچ پرستو

باید برای رونق خاطر، خطر کنیم
از پوچی و جهالتِ بی حد، حذر کنیم

باید برای دیدن پرواز با شکوه
فکری به حال کفتر بی بال و پر کنیم

باید برای فهم صدای پرندگان
فکری برای مداوای گوش کر کنیم

باید برای نماندن در این غروب تلخ
فکری به حال کوچه ی بی رهگذر کنیم

باید برای سایه ی سرو بلندمان
فکری به انهدام ستیز تبر کنیم

باید برای کوچ پرستو، دعا کنیم
از سردی هوای زمستان، گذر کنیم

باید برای شکوفا شدن، در این بهار
هر قاصدی ز باغ خدا را خبر کنیم


*زمهریر

ما را به جرم عشق تو‌ ، افسار می زنند
اندیشه را ، به ذائقه ی دار می زنند

آنها که تیشه بر دل امید ما زدند
حول قرار قلب تو،  پرگار می زنند

با نام زندگی سر ما را شکسته اند
شادابی از نگاه دلم‌ ، بار می زنند

ما را به زمهریر و تباهی کشیده اند
دل بر بهانه ی زخمیِ دیوار می زنند

دزدان شهر ، غرق فساد و تباهیند
با یک گناه کوچک تو جار می زنند

باری ز روی دوش کسی کم نمی کنند
خود را به سوی کوچه ی انکار می زنند

 

*منظومه ی احساس


منظومه ی احساس من از توست پدیدار
آرامش این قلب منی لذت دیدار!

خوابی به نگاهم نشد از برق نگاهت
چشمان من از ذوق تماشا شده بیدار

این ناز تو آتش به همه جان ودلم زد 
هر ناز که دارید بر این دیده خریدار

هرگز که نرفته ست ز یادم دو نگاهت
چشمان شما کشت مرا، کرد گرفتار

این آتش بی رحم که بر قلب نشاندی
لطفا به نفس های خودت خوب نگهدار

نظرات 9 + ارسال نظر
مهتاب پنج‌شنبه 11 آبان 1402 ساعت 22:43

درود مهربانو ..قلمتان نویسا

سعید جمعه 5 آبان 1402 ساعت 23:17

موفق باشی همیشه

اکرم دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 19:54

بسیارعالی ،با احساس وآموزنده

نادیا دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 12:01

بسیار عالی نیره جان

نسیم یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 22:57

درودها.موفق باشید

محمدتقی یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 22:42

تبریک میگم خانم فتحی شاعر بزرگ ایران زمین و خاور نزدیک و دور و الان و همیشه موفق باشین همیشه

سمیرا یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 20:24

بسیار عالی

احسان یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 19:31

بسیار عالیییی

احیان یکشنبه 30 مهر 1402 ساعت 13:22

بسیار عالی تبریک عرص میکنم بانو فتحی شاعر آینده دار و خوش اخلاق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد