علی اکبر طاهری خوشرودی(عارف )
*1
یک چشمه زلال آب در خود دارد
انگورترین شراب در خود دارد
ای شرقترین نگاه جاری در من
چشمان تو آفتاب در خود دارد
*2
چشمی که بجای اشک خون می ریزد
اسرار نهفته اش برون می ریزد
عشقست ، نیازی به روان کاوی نیست
از حافظه ی بید جنون می ریزد
03
پاییز دچارت نکند کال بمان
پرواز نکن بی پر و بی بال بمان
ای مرغک فصل عشق ، لطفا دیگر
آواز نخوان شعر نگو لال بمان
*4
مهتاب شد و شبانه تابید و گذشت
در کلبه ی من کمی خرامید و گذشت
گفتم نرسیده میروی؟! می ماندی
دستی به سرم کشید و خندید و گذشت
*5
دلشوره ی فصل برگریزان...در من
بی تابی بغض های پنهان...در من
خورشید جنوب آفتابی نشدی
یک حس پر از شمال و باران...در من
*6
در کوچه هنوز برگ هایش مانده
موسیقی تردِ رد پایش مانده
پاییز اگر چه شاعرم کرد و گذشت
در هر غزلم حال و هوایش مانده
*7
چارانه ای از شاعر بی تاب شدیم
تحریر شکسته در دل قاب شدیم
دیوار پناهمان شد و میخ رفیق
خیر سرمان یک اثر ناب شدیم
*8
از حال دلم خرابتر چشمانش
وز جادوی خویش بی خبر چشمانش
می باخت غزل دل به رباعی انگار
خیام نشسته بود در چشمانش
*9
انگیزه ی پرواز شدی در بالم
خوب است به میل تو پریدن حالم
کشتیِّ شکسته ی لسان الغیبم
ای عشق تو باد شرطه ای در فالم
*10
ته مانده ی بغض روزگار دردی
میلی به رها شدن نداری سردی
در گوشه ی دنج خاطراتی متروک
بیهوده به دنبال دلت می گردی
درودتان عالی
اشعار بسیار ناب ،دلنشین و رسا هستند ،درود بر استاد خوشرودی بزرگوار، بسیار عالی