مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

فریما محمودی-1


 

*1


از این دنیای بی قانون بد رفتار می ترسم
برای ثبت هشیاری کمی اظهار ، می ترسم

شبانگاهان که افسون می شوم از قدرت یادت
برای اشتباه ِ چندم وُ تکرار می ترسم

مصیبت دیده ی عشقم پر از درد و غم و هجران
نهیبم می زند عقل و از این اخطار می ترسم

شبی صد بار از کوچه گذر افتاده با گریه
بلی عاشق شدم ، انگار از این اقرار می ترسم

توافق کرده ام با خود تو را از دل کنم بیرون
از این اجبار ِ سنگین ِ پُر از آزار می ترسم

غریبه گشته با خویشم ، شدم مجنون سردرگم
از این نا داوری با خود ، از این آزار می ترسم

گذشته سالها از ترک آغوشت به نامردی
هنوز اما گرفتارم ، شدم بیمار ، می ترسم!!


  

*2

روی خود پوشاندی و رفتی دلم پاییز شد
بوی عطرت در مشامم قطره‌ای ناچیز شد

لب فرو بستی نگفتی آرزوی دل صداست
گوشم از نشنیدنت چون کاسه‌ ای لبریز شد

عشق در دل مانده بی تو مثل چای تلخ وُ سرد
روزهایم چون مریضی لایق پرهیز شد

روی آغوش خیالم ناز و شیرین آمدی
چشم  ِ من بر راه  ِ شیرین ِتو چون پرویز شد

پیک شد رنگم از آن حکمی که در سر داشتی
دل پریشان‌شد ز هجرت ، قصه وهم‌انگیز شد

همنشینی با خیالت آتشی بر جان زد وُ
عاقبت عشق تو یک پرونده روی میز شد!

*3

این قصه می خواهد یکی افسانه تر باشد
ناچار او باید کمی دیوانه تر باشد

ای کاش من مست نگاهش باشم و او هم
در عاشقی دُردانه ای ویرانه تر باشد

در منزل جانان که راه ِامن و عیشی نیست
ای کاش پای ِشمع ِعشق پروانه تر باشد

حجم فراقش برده از کف صبر و هوشم را
در شعر من باید کمی شاهانه تر باشد

هنگام بحث و گفتگو حتی کمی دعوا
خوب است او با من کمی فرزانه تر باشد

در حسرتم از روزگار سرد و نومیدی
بر گریه های من کمی او شانه تر باشد

تا سر کشم یک جرعه از جام وفای او
شاید که در جنگ مَنَش رندانه تر باشد!!

*4

در سینه بجز نقشه ی آواز نمانده است
اندیشه ی یک لحظه ی پرواز نمانده است

در صفحه ی شطرنج نِشسته به صدارت
شاهی که برایش دو سه سرباز نمانده است

عمری که دعاگوی تو بودم همه طی شد
حالا که دگر فرصت ابراز نمانده است

نازک و‌َ خراشیده دلی روی دو دستم
افسوس برایش ره ِ احراز نمانده است

حاشا که درین راه پر از دشنه و دشمن
بر صاحب دین هاله ی اعجاز نمانده است

برخیز که در دیر خرابات سرانجام
غیر از دو سه بازیگر طناز نمانده است!

*5

وقتی درون هجمه‌ی پیکارها باشی
باید که قانونی‌ترین هنجارها باشی

عاشق شدی مثل پرنده با پری بسته
بر خرمنی گندم ته ِ انبار‌ها باشی

مضراب سنگین غمت را چاره کردم تا
تصویر فال قهوه‌ی قاجار‌ها باشی

وقتی که آغوشت شده چون آجری لغزان
تو نابلد معمار این دیوار‌ها باشی

چون نو عروسی عشوه‌گر در بازی تقدیر
هر بار چون سردسته‌ی مکار‌ها باشی

ای‌کاش یک‌بار دگر برگردی از سر نو
تقدیر من را منشا تکرار‌ها باشی!!

*6

گفته بودی دوستم داری سیاست داشتی
پیش چشمان رقیبانت سعادت داشتی

فکر کردم تا ابد وابسته می مانی ولی
چند روزی آشنا بودی ، حرارت داشتی

شکل یک دلخسته ی عاشق که دلواپس شده
با همه نام آوران کلا ارادت داشتی

هُرم آغوشت برایم حسرت هر روزه بود
سالها در خرج احساست تو مِنَّت داشتی

در سرانگشتان احساست کمی واژه نشست
وقتی از دست حسودانت فراغت داشتی

کاش صادق بودی و حرف دلت را می زدی
وقت رفتن از کنار من که فرصت داشتی

حیف از دست دلم کز شدت عشقت بِمُرد
مَردی و عاشق کُشی ؟! ای کاش دقت داشتی!

*7

در گریبان  ِ عدم نقشه ی جام افتاده
باز در حلقه ی گیسوی تو دام افتاده

هجرتت زخم بزرگی زده بر جان و دلم
روی قهوه ته جامم دو پیام افتاده

خواب دیدم دو سه بار از بَر ِ تو بگذشتم
چون همان طبل خیالی که ز بام افتاده

شد بهار و به دلم نیست کمی حس خوشی
بختم امسال به آن حُسن  ِ ختام افتاده

کاش از سمت تو یک بسته ، پیامی برسد
حیف این خواب  ِ خیالی است که خام افتاده!!

*8

عشق باید که شبی مست و غزلخوان برسد
از ره تیره چو یک شمع فروزان برسد

فکر کن شهر پر از بارش باران باشد
ناگهان از ته آن کوچه هراسان برسد

بین چشم و لب و سینه برود سعی ِ صفا
با مناجات ، شبی شِبه ِ مسلمان برسد

عشق یعنی که دل آشوب شود وقت فراق
آفتابی شود و وقت زمستان برسد

وقت سرمای غزل هق هق باران در گوش
چتر او باز شود مثل نگهبان برسد

باید این عشق شود مجرم مهدورالدم
آخر او هر دفعه در قالب مهمان برسد

موی مشکی بشود حکم کمندی چون دام
وای از عاشق صادق که به طغیان برسد

عاشقی خانه پُرش غصه و سرگردانی است
کاش اینبار به معشوقه وَ سامان برسد!

*9

بیت بیت غزلم بوی شما را دارد
تکیه بر آن سر و بازوی شما را دارد

در دهانم سخن از عشق تو بوده بسیار
کوچه ها رنگ ز گیسوی شما را دارد

در نمازم رخ چون ماه تو را می بینم
قبله ام گوشه ی ابروی شما را دارد

گاه از تنگی دل حرف درشتی گویم
گوش من مستی کندوی شما را دارد

تکیه کردی تو ز راحت به بَرُ بازویم
بینی ام بوی خوش موی شما را دارد

آی از روز غریبی به دل آشوبی ، گاه
عشق ، آرامش ِ زانوی شما را دارد

کل این شهر سکوت است و ز غمها شد پُر
طالعم حکم هیاهوی شما را دارد

مادرم کاش تو بودی و مرا می دیدی
دل کمی حسرت آن روی شما را دارد!!

*10

«
به شدت دوستت دارم ولی خاموش و پنهانی»
تو را پیوسته می خواهم شبیه موج طوفانی

پُر از تکرار ِ سر درگم ، پریشان حال و سرگردان
چه عشقی بدتر از اینکه بپوشی روی عریانی؟

زمان تجربه طی شد مسیری سخت و جانفرسا
دلی که از تپش افتد ندارد هیچ سامانی

گهی یک معجزه ما را ز دست دیو می رانَد
چونان جام ِ مطلای ِ شَه ِ زیبای کنعانی

مرید عشق چون گَشتی ندارد پرسش و پاسخ
زبان گر باز کردی میروی تو‌ رو به ویرانی

تو را هر بار عاشق تر پُر از شور و شرر خواهم
به دیدار دل ابری بیا اکنون به مهمانی

ز درس عاشقی چندی عقب افتاده بیمارم
نمایم پاس چندی واحد این درس جبرانی

من اینجا و تو آنجایی ،کمی حایل میان ماست
بیا نزدیکتر کم کن از این ابعاد ظلمانی

توکه دوری زمن جانا کنارمن نمی مانی
من از تکرار میترسم ، از این تکرار، میدانی؟

هوای خانه ابری شد وَ حالم را نمی‌فهمم
بیا اکنون کنارم با هوای ِ سرد ِ بارانی

مصراع نخست از شاعر گرامی کوروش خلج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد