مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

فاطمه محمدحسن (بدری)-1

 


*1


با  نگاهت دفتر شعری  برایم باز کن

بار دیگر با غزل‌هایت به دل اعجاز کن

 

می نوازی عشق را، با آن صدای دلکشت

ای نوای "شورودشتی" ،روحِ من را ناز کن

 

رقص آتش می کنم با کوکِ سازت همچنان_

با نوایت  عشق را در گوش من آواز کن

 

مست می سازد مرا، حال و هوای عاشقی

زندگی  را  لحظه لحظه با دلم آغاز کن

 

کهنه" آهنگ وفا" را ، زیر لب با من بخوان

عشق را یک بار دیگر با دلم دمساز کن

   

*2

 

تادلم درفکر چشمان پراز مهرتو بود

کل اعضای تنم ،شکر خدا را می نمود

 

چشمهایم می درخشیدند باذوق تمام

اشکِ شوقم مثل مروارید درحال فرود

 

گونه ام درحسرت دست نسیمی آشناست

داغ گلهای شقایق مانده برقلبی کبود

 

می زنم سازی برای قلب عاشق پیشه ام

کاش لبهای تو آوازی برایم می سرود

 

دست بر دستت دهم تااینکه هم عهدت شوم

تاکه باشد باز با تو لذت گفت وشنود

 

درقنوت هر نمازم روی لبها نام توست

عاقبت سر می رسد چشم انتظاری دیر وزود

 

می نویسم این غزل را با خیال چشم تو

 

کاش چشمت غصه ها را از دل من می زدود

 

*3


چشمان شهلایش نگاهی پرجدل داشت

با شور عشقی که در آن طعمِ عسل داشت

 

با دلبری هایش  میان ماه و آتش_

جا در دل مهتاب و ناهیدو زحل داشت

 

در مطلع شعری سراسر عاشقانه

وصف نگاهش حکم صد  ضرب المثل داشت.

 

عاشق نبود امّا نگاه پرفروغش

خورشید سوزانی پراز عکس العمل داشت

 

گیسوی موّاجش که شهری را بهم ریخت

با عشق، یک پیوند خونی از  ازل داشت

 

*4

 

آینه با من بیا دیدار کن

فکر یار و همدم ودلدار کن

 

چهره ی درهم نمی آید به تو

خنده ات را  بعد از این بسیار کن

 

باز باران با ترانه بانسیم

چون بشوید درد را انکار کن

 

چتر را بر دار و همراهم بیا

عشق را با مستی اش هشیارکن

 

هرچه دارم از تو دارم بعدازاین

خانه را از بودنت سرشار کن

 

آتش عشقت درونم جا گرفت

انقلابی در دل بیمار کن

 

دربیابان لنگه کفشی نعمت است

لنگ لنگان توشه را  انبارکن

 

عابد و عامی همه درفکر مکر

آستین را خالی از هر مار کن

 

باحضورت عشق معنا می شود

بوسه را برگونه ام تکرار کن

 

*5

 

ای قلم امشب بیا و با دل ما جور باش

شاهد  درد دل این  شاعر  رنجور باش

 

'گر سخن از دل برآید،جای آن‌ هم بردل است

پس‌قلم،درشعرهایم عشق‌را منظور باش

 

سینه‌ی من مخزن اسرار دردی کهنه‌است

پس برای راز داری بهترین‌  مستور باش

 

زندگی گاهی مرور  روزهای  رفته است

پس قلم همراه دل تا خاطرات دور باش

 

بی‌گمان گنجینه‌ی هرکس درون سینه‌است

محرم  راز  دلی  در  عالمی   پر شور  باش

 

اشک های امشبم را،  قطعه شعری ناب کن

راوی احساس  من، با  یار ، آن مغرور باش

 

*6

 

گرچه سراغم  را  دلت، اصلا نمی‌گیرد

اما کسی جای تو را در من  نمی گیرد

 

باحسرتی هر روز ،دنبال تو می گردم

این  باد جز آغوش تو مسکن نمی گیرد

 

آنقدر دنیایم شده تاریک ، که حتّی_

پشت سرم  هم سایه ام  مٵمن نمی گیرد

 

آنکس که تنها مرهم زخم دل ما بود

دیگر سراغی از دل این زن نمی گیرد

 

عمرم به پایان آمد اما دیرفهمیدم

کنعان همیشه بوی پیراهن نمی گیرد

 

*7

 

درقلب من زنیست که در فکر چاره است

گوشه نشین یک اثر چارپاره است

 

تا راهُ عشقِ او وُخودش را جداکند

سرگرم فال و در صددِ استخاره است

.

باید به خودبیاید و کم کم رها شود

از عاشقانه ای که پراز استعاره است

 

پایش برهنه است وسرش گرم روزگار

روزش گواهُ شعر و شبش پر ستاره است.

 

هرروز می رسد به نقطه ای سرِ خط تانشان دهد

هر رفتنی نشانِ شروعی دوباره است

 

*8

 

"پیشترها لااقل  بر عشق ایمان داشتیم "

عشق  با خوب و بدش هم عهدوپیمان داشتیم

 

آستین بالا زدی دستی به  روی دستمان

ناگهان با بازوانی خسته کتمان داشتیم

 

عشق  دیواری کشد دوروبرم  بی واهمه

ما دوتن دنیایی از دارو ودرمان داشتیم

 

آخرش آشی پزم با یک وجب روغن درآن

ما که ایمانی  علی چپ ، باخدایان  داشتیم

 

*9

 

"من ماندم و بیراهه و نایی که ندارم

ای دوست نزن طعنه به پایی که ندارم"

 

با اصل ونسب  هستم وانگار نه انگار

از خود شده ام سیر ، قضایی که ندارم

 

دنیا شده آوار  برایم به که گویم؟؟؟

فریاد رسم هست ،خدایی که ندارم

 

مفعولُ  مفاعیلُ  فَعَل  شد شب وروزم

در حسرت  یک بیت ، هجایی که ندارم

 

در مستی واین بی خبری بر سرِ کارم

  در شعر وشعورم  شنوایی که ندارم

 

*9

 

"من ماندم و بیراهه و نایی که ندارم

ای دوست نزن طعنه به پایی که ندارم"

 

با اصل ونسب  هستم وانگار نه انگار

از خود شده ام سیر ، قضایی که ندارم

 

دنیا شده آوار  برایم به که گویم؟؟؟

فریاد رسم هست ،خدایی که ندارم

 

مفعولُ  مفاعیلُ  فَعَل  شد شب وروزم

در حسرت  یک بیت ، هجایی که ندارم

 

در مستی واین بی خبری بر سرِ کارم

  در شعر وشعورم  شنوایی که ندارم

 

*10

 

شب چه طوفانیست در چشمت که بیداری هنوز

کی رها از عشق هستی یا گرفتاری هنوز؟

 

فکرکردم تشنه ای خوابت پریده ازسرت

با غمت خو کرده ای یا فکر غمخواری هنوز؟

 

جنگ هفتاد ودوملت هم تمام و صلح شد

مانده ام اکنون که با خود در چه پیکاری هنوز

 

آفتابا فکر تنهایی مکن هر روزوشب

شوق دیدارتو داردچشم بسیاری هنوز

 

کاش یک دم  پیش تو بغض دلم را واکنم

با غمت خو کرده ام زیرا که غم خواری هنوز

 

شب گذشت ودل شکست وعمر رفت ومانده ام

چشم من در خواب رفت وباز بیداری هنوز


نظرات 2 + ارسال نظر
زهره یزدی پنج‌شنبه 11 آبان 1402 ساعت 17:19 http://Khabgardha.ir

عالی

فاطمه محمدحسن سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 19:46

ممنون ازلطف بیکرانتان استادرفوگرارجمند

درود بر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد