مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

شاهد سنقری_1

اقبال بنی عامریان


یاد آور آن روزی ......

لب از سخن بر بند و بنشین در کنارم
این قصه های تلخ هجران را رها کن
در این شب مهتابی و شور آفرین باز
بر شانه هایم موی افشان را رها کن


حرفی نزن بگذار تا لب گیرم امشب
از آن لبان سرخ و تبدار و عطشناک
بگذار تا آهوی چشم آرام گیرد
در پرنیان بستر آن سینه ی چاک

یاد آور آن روزی که در پشت درختی
با یک نگاه دزدکی دل بردی از من
تسخیر کردی تا دلم را با تبسم
غرق تماشایت شدم در باغ سوسن

یاد آور آن صبح قشنگ ماه خرداد
زیر درختی در کنار چشمه ساری
سر را نهادی سینه ام آواز خواندی
با شور مستی های آواز قناری

با بونه ها در رقص بودند و ترنم
ما هر دو مست از عطر گلهای بهاری
بگذار تا آن لحظه های شاد و شیرین
بخشد به دلهامان تب و تاب و قراری

دیری نمی پاید که عمر ما سر آید
پایان پذیرد این همه شوریده حالی
از ما چه می ماند مگر جز خاطراتی
آنهم درون دفتری از عشق خالی
 

 
*1


بیا پیراهن عریانی ام باش

عروس خیمه ی کنعانی ام باش

نه من یوسف نه تو مثل زلیخا
بیا معشوقه ی پنهانی ام باش

من و تو سادگی را دوست داریم
بیا لیلی ترین ایرانی ام باش

نگار واله ی مازندرانی
فروغ روشن مهمانی ام باش

بنوشانم شراب انگبینی
غزل نوش لبان کانی ام باش

غزال شوخ چشم کوهساران
در آغوشم شبی زندانی ام باش

به روی شانه ام بگذار سر را
هماوای دل ویرانی ام باش

بیا ای دختر دریا و باران
گل محبوبه ی ایوانی ام باش

*2
ماه من در برکه ی آغوش شبهای که ای  ؟
شمع بزم خلوت من ، محفل آرای که ای ؟

در کنار پنجره ماندم دل شب تا سحر
کهنه عشق دیرسالم ، گو هماوای که ای ؟

قافیه پرداز شعر خلوت شبهای من
شور بخش واژه های شعر شیوای که ای ؟

یوسف افتاده در چاه زنخدان تو ام
در حریم خلوت شبها ، زلیخای که ای ؟

مثل پوپک های سرگردان به دنبال توام
بی تو من مجنون ترین هستم ، تو لیلای که ای ؟

ای غزال نیمه وحشی مانده ام در التهاب
در کدامین بستر نازی ؟ هماوای که ای ؟

مات و مبهوتم از این عشق و دو رنگی های تو
دل زمن بردی به یغما ، گو دلارای که ای ؟

*3


کسی غیر از خیالت بر دل ما سر نخواهد زد

بجز تو هیچ کس ویرانه ای را در نخواهد زد

در این وادی که عشق و عاشقی تحریم گردیده
دل درد آشنا را کس بجز خنجر نخواهد زد

کجا رفتند مرغان غزل نوش سحر گاهان
در این فصل خزان مرغی به گلشن پر نخواهد زد

بیا دستم بگیر امشب رهایم کن از این طوفان
در این گردابه دیگر ریشه نیلوفر نخواهد زد

از این ابر سترون آذرخشی بر نمی خیزد
و از این آسمان دیگر بجز اخگر نخواهد زد

دلم آیینه داری می کند مهتاب شب ها را
بر این شبهای قیر اندود اختر سر نخواهد زد

از آن روزی که رفتی شاعر شوریده ی چشمت
قلم جز خاطراتت را بر این دفتر نخواهد زد

*4


بر شانه هایم تارهای زلف افشانت رها مانده

تصویری از روی تو در قاب دل دیوانه جا مانده

یادش بخیر آن روزگاران ؛ روزهامان رنگ دیگر داشت
امروز تنها یادی از آن روزها در سینه ها مانده

پاییز بود و کوچه باغ و سر به روی شانه های هم
از خاطرات تلخ و شیرینت فقط یک رد پا مانده

از اشک و لبخند تو و گلبوسه و شور غزلخوانی
تنها برایم آه سرد و اشک گرمی و بلا مانده

بار سفر بستی و رفتی تا برای عاشقت اینجا
حالی پریشان و تنی از روح سرگردان جدا مانده

*5


رسیده فصل بهار و بهانه های قشنگی

برای من بنویسی ، ترانه های قشنگی

غزل غزل بسرایی ، دوباره حرف دلت را
که عاشقانه بگویی ، فسانه های قشنگی

دلم هوای تو دارد ، در این هوای بهاری
که مانده در دلم از تو ، نشانه های قشنگی

بیا و قصه ی دل را ، به یک نگاه فریبا
بگو که چشم تو باشد ، رسانه های قشنگی

به خنده ای بگشایی ، اگر تو غنچه ی لب  را
شود برای دلم  عاشقانه های قشنگی

اگر تو باشی و شاهد ، به زیر خیمه ی گیسو
سرایمت دل شبها ، شبانه های قشنگی

اگر که پا بگذاری ، شبی به گلشن نرگس
شود دوباره شکوفا ، جوانه های قشنگی

برای با تو نشستن ، تمام ثانیه ها را
کنار پنجره دارم ، گمانه های قشنگی

به یاد چشم سیاهت ، به شوق ناز نگاهت
نشسته بر لب من عارفانه های قشنگی


*6


عشق روشنگر دلهاست اگر بگذارند
فصل عاشق شدن ماست اگر بگذارند

دوستت دارم و دنیای قشنگی دارم
باغ دل با تو شکوفاست اگر بگذارند

یک شب ای مرغ سحر نوش غزل خوانم باش
با تو شب گلشن رویاست اگر بگذارند

چشم تو جام شراب است و لبت کان عسل
هر دو آرام دل ماست اگر بگذارند

یک شب از پنجره چون ماه تجلی بنما
شعر با روی تو شیواست اگر بگذارند

موج گیسوی پریشان تو تا می رقصد
دلم آشفته چو دریاست اگر بگذارند

تا که گیسوی تو در پنجره ها می رقصد
چشمها غرق تماشاست اگر بگذارند

خواستم در غزلی وصف دو چشمت گویم
هاتفی گفت دلاراست اگر بگذارند

*7


در دل میکده پیمانه شدن را بلدی

ساقی و ساغر میخانه شدن را بلدی

بلدی عشوه کنی ، ناز کنی ، دل ببری
دل به رقص آری و جانانه شدن را بلدی

لیلی خلوت من باشی و شور غزلم
تکیه گاه دل من ، شانه شدن را بلدی

در شبستان دلم شمع غمت شعله ور است
عشق ورزیدن و پروانه شدن را بلدی

بلدی در سفر عشق تو با من باشی
همسفر با دل دیوانه شدن را بلدی

تو غزال غزلم باشی و در حجله ی عشق
نو عروس دل ویرانه شدن را بلدی

بلدم نغمه سرای قفست باشم اگر
تو هم ای مست غزل ، دانه شدن را بلدی

*8


دست بر دار از دلم دیوانه می خواهی چه کار

همنشینی با دل ویرانه می خواهی چه کار

در شبستانی چنین متروک و بی شمع و چراغ
شور بخشی های این پروانه می خواهی چه کار

زخمها در سینه دارم از قضای روزگار
عشق را از کنج این ویرانه می خواهی چه کار

استخوان سوز است بودن در هوای بی کسی
از تن فرسوده ی من شانه می خواهی چه کار

بال پروازم شکستند و دهانم دوختند
عاشق گنگ و ز خود بیگانه می خواهی چه کار

شد حقیقت پایمال و در دلم شوری نماند
دیگر از من قصه و افسانه می خواهی چه کار

ساغر و مینا شکست و میکده بر چیده شد
گو که از ساقی می و پیمانه می خواهی چه کار

آتشی افتاده در جنگل درختان سوختند
در میان دود و آتش لانه می خواهی چه کار

*9


جز خار از این باغ چه دیدیم ؟ بیا برگردیم

سیبی هم از این شاخه نچیدیم ، بیا برگردیم

با فلسفه ی شرقی گل ، باغچه سبز است ولی
یک غنچه سر شاخه ندیدیم ، بیا بر گردیم

بر مرغ غزل نوش چنان حوصله تنگ است
یک نغمه ی شیوا نشنیدیم ، بیا بر کردیم

جز داغ پّری سوخته بر شاخه ی عریان درخت
طعم دگری را نچشیدیم ، بیا بر گردیم

راهی که به صد شوق سپردیم چه بی حاصل بود
رفتیم و به مقصد نرسیدیم ، بیا بر کردیم

در برکه ی محضی که سکوت است و خموشی ، ما چون
صیدی پی صیاد دویدیم ، بیا بر کردیم

*10


چون نرگس شیرازی و بوییدنت را دوست دارم

در برکه چون نیلوفری ، روئیدنت را دوست دارم

تا گردن آویزم کنی سیمینه ساعد های خود را
مستانه در آغوش من ، رقصیدن را دوست دارم

وقتی تبسم بر لبانت می نشیند از سر ناز
حس عجیبی دارم و بوسیدنت را دوست دارم

هنگام گلگشتت به گلشن ، چون غزالی نیمه وحشی
رقص گل پیراهن و گل چیدنت را دوست دارم

مست از شراب عشق می رقصی در آغوشم چه زیبا
گلخنده ی مستانه و خندیدنت را دوست دارم

وقتی که سر بر شانه هایم می گذاری در دل شب
عطر تن و گلبوسه و لرزیدنت را دوست دارم  

بر گرد ، پائیز است و فصل عاشقان ، فصل وصال است
در بستر ناز و نیازم ، دیدنت را دوست دارم
 
*11


تو نرگس شیرازی و نیلوفر اهواز

لبهای تو گلبرگ گل یاسمن و ناز

مهرویی وگیسوی تو چون خرمن مهتاب
چشمت عسلی هست و بود آینه پرداز

خوانند تو را نازی و نازت بستایند
از بس که بود در نگهت مهر و به دل راز

از پنجره چون ماه رخت را بنمایی
مجنون به سر کوچه کند عربده آغاز

یوسف به تماشاگه راز آید و فرهاد
خواند ز تب عشق دل انگیز تو آواز

شاهد که بجز یک غزل ناب ندارد
ریزد به قدمگاه تو ای دختر طناز

*12


ایران من ای سر زمین تکسواران

ای خاک سرخ از خون پاک گلعذاران

نام تو در پیشانی تاریخ جاری است
در سینه ی این آسمان یاد تو ساری است

ای یادگار سر بداران سلحشور
شهنامه ات آزادگی را هست منشور

ای دامنت پرورده ؛ کوروش ذوالاکتاف
سیمرغ نامت رهگشا تا قله ی قاف

سیمرغ عشق ات می گشاید تا پر و بال
می پرورد صد رستم و رودابه و زال

بر دوش گیرم پرچم عهد کیان را
سازم دوباره آن شکوه باستان را

ایرانی‌ام از نسل آرش آنکه جان را
کرده فدا و حیرت افکنده جهان را

ایرانی‌ام که از عرصه های عشق و ایمان
در رگ رگ ام جوشیده خون پاک سلمان

سعدی و حافظ را به دامن پرورانده
چرخ ادب را زیر این گنبد کشانده

ما وارث این سرزمین عشق و شوریم
ما نسل پاک رهسپاران صبوریم

خاک وطن می بوسمت در سجده هایم
ای ذره ذره خاک پاکت توتیایم

ای هموطن ؛ ای زاده ی این گوهر پاک
پرورده ی دامان عزت بخش این خاک

با من بیا تا شهر کرمانشاه زیبا
با من بخوان شعری ز شیراز فریبا

با من ببین شور شکوه اصفهان را
این عرصه ی پهناور نصف جهان را

دستم بگیر و با شکوهی عاشقانه
ز ابیانه گیر امروز از ایران  نشانه

باز آ ببین این شور و شوق مردمان را
آئین و فرهنگ و غرور باستان را

اینجا ویونا وارث زرتشت پاک است
آئینه ای صاف و زلال از جنس خاک است

تن پوش ها در این دیار بکر و زیبا
دارد سخن از غیرت و عفت در این جا

در گفتگو ها رنگی از لفظ دری هست
در لحن شان شور و شکوه دیگری هست

این جا نمودار شکوه باستانی است
از سطوت ایران زمین در آن نشانی است

ابیانه را از جان و از دل دوست داریم
بر این کهن شهر عاشقانه ، دل سپاریم

*13


با تو و ناله ی شبگیر خوشم می آید

گاهی از بغض گلو گیر خوشم می آید

تو غزالی و دلم در پیِ صید آمده است
بی سبب نیست ، ز نخجیر خوشم می آید

بی تو از گلشن و گلزار دلم می گیرد
با تو در حلقه یِ زنجیر خوشم می آید

شانه ام گر چه شد از بارش چشمان تو خیس
من از این گریه ی دلگیر خوشم می آید

بِنِشین در برِ آئینه تماشایم کن
که از آئینه و تصویر خوشم می آید

لبِ لعلِ تو چو انجیرِ رسیده است ، بخند
که من از میوه یِ انجیر خوشم می آید

کرده ای بارِ دگر صید ، به یک تیرِ نگاه
هم دل شاهد و هم شیر خوشم می آید

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه محمدحسن سه‌شنبه 9 آبان 1402 ساعت 21:54

درودوتشکرازشما شاعرتوانا

زهره یزدی چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 20:43 http://Khabgardha.ir

درودتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد