مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

مریم مرادی-17



*مهر و ماه

 

هرم دستانت برایم ، سحر و جادو می کند

برق چشمانت، جهانم را چه پر سو می کند


در جوارت شمع کم سو، نور افشان می شود

آن پرستو هم ز شوقت کوچ،این رومی کند


ماه شبهایم شدی در آسمانی بی فروغ

شکر ایزد ،بخت سرکش با غمم خو می کند


از «بخارا تا سمرقند» راه خود را طی کنم

تیر برچشمم که آن مه ،خال هندو می کند


نرخ آن گفتار نیکت ارزشت بالا برد

شعر نابم از برایت ، چه هیاهو می کند


ماه شهریور ز شوقت ابر، بارانی کند

سال و ماه هم یمن رویت خرقه نیکو می کند

  

*1

 

صدایم کن که پاییزم ، بهار شد

نگاهم کن که روزم ، نو نوار شد


ز بهمن می رسد سرما و سوزش

ولی گرمای مهرت ، گل عذار شد

 

«پای نار»

 

سوز و سرمایش به جانم رخنه کرده ، روزگار

جان من را بسته در چنگال دیو نابه کار


خسته و نالان و گریان ،دل پریشان بی قرار

می نویسم آه دل با اشک چشمم ، یادگار


ساغری داده مرا پیکی ، شراب ارمنی

نوش داده زهر دنیا را به جانم ناگوار


سو ی دیده گشته خاموش و  نمی بینم رهی

یاربا خود دلبری کن ره گشا ، پروردگار


دست من گیر و به من لطفی ببخشا ای مرید

بر دلم آبی فشان آتش نگیرد ،پای نار


بهر دنیا گشته ام جولان به جولان کوه به کوه

حیف و صد افسوس ندیدم بر دیاری شهریار

 

*2

 

گلستان یا که هامون یا ز دریا

بهاری یا زمستانی به دنیا


نمیدانم پلشتی یا عبیری

همی دانم که شیدایی و یکتا

 

«زلف و باد»

 

باد آمد و گیسویی ، رندانه پریشان شد

شانه نزده مو  را ، تازیانه پریشان شد


در خلوت دل بردی ، ای حضرت کسرایی

گل را تو ستایش کن گلخانه پریشان شد


صبرم به لبم طاق است ، از این تب جانکاهی

پایانه ی شمع است و پروانه پریشان شد


در زلف به باد رفته ، رخساره جفا دیده

جانم به لبم آمد ، بیگانه پریشان شد


بیگانه شدم با خود ، حالی نمیگیرم

این زلف به باد رفته بی شانه پریشان شد


من مانده به دل دردی، بیزار ز نامردی

در خلوت خود مستم،پیمانه پریشان شد

 

*3

 

گلستان یا که هامون یا ز دریا

بهاری یا زمستانی به دنیا


نمیدانم پلشتی یا عبیری

همی دانم که شیدایی و یکتا

 


زخم کاری 

 

روزگارم چون سپند، آتش به دامان

می جهد بالا و پایین ، کرده عصیان


قلب ریشم ، زخم کاری بر تنش زد

سوز و سرمای مهیبی در زمستان


ارمغانی جز نفاق و درد و دوری

نیست در نای نفیر از کاروانان


رخنه کرده درد هجران بر زمانه

بی طلب گشته و پوچم چو نیستان


بی بهانه می کنم طی  روزگاران

تا رسد آخر به پایان رقعه ی  جان

 

*سور پاییز

 

خاطراتم بوی نا ، گیرد به خود ، نا مهربان

زخم دوران دیده این دل ، از جفای دیگران


مهر و ماهم ، ناله کرد در چشم خیس آسمان

قطره قطره اشک ریزم ، پای ناری در خزان


در سکوتم می زند ، غم ساز ناکوکی به دف

داد و بیداد از فغانم ، تا شکستم در نهان


جمع یاران ، یک به یک از غم بگیر تا بی کسی

سور پاییزی بگیرم ، در سرای خیزران

 

 *باد صبا

 

از برایت ،جان سخایی می کنم

رنگ گیسویم ، حنایی می کنم


مفرغی در کوره ای آتش گداز

از کمالت ، زر طلایی می کنم


انقلابی ، صد سپاهی ، پیش رو

یک تنه ، سر را فدایی می کنم


دد خویان ، یال و کوپال می درند

بی هراس از شر، خدایی می‌کنم

 

میگساری از جفا ، می  بد دهد

مست و مستانه ،صفایی  می کنم


رهنمایم گشته ای در ازدحام

در کنارت ، دلربایی می کنم


مرحبا ، دستم بگیر تا بگذرم

موسم دل را ، صبایی می کنم


*سراب

 

در شعر کلامت که غزل پر ز گلاب است

مجنون نگاهت که دلم مست شراب است

 

بلبل ز عِتابت ، پسِ باغی به تماشا

بنشسته و مبهوت غزلهای عقاب است

 

لبخند لبانت که مرا برده به خوابی 

بیدار که شوم عشق تو دریای سراب است 

 

سالوس

 

هوا سرد ست و جانکاه ای شقایق

هجومی از ملخ ها بر خلایق


چه خون آشام  و بد اندیش و کافر

دریدن و چریدن خور خالق


ز دانش هیچ و اما چه سالوس

بچرخیدن به دور پیر رازق


پلنگی  را به موشی جا نمودن

جدا از شرع و آیین و منطق


به ظاهر مردمی ،ساده و خاکی

ز قصری ،می  ،خورن در باغ مشرق


عجب دنیای  بی رحمی ،که اینجا

نه لیلا مانده و نه وویس عاشق


خدایا خود شفاعت کن منی را

که خواهانم بگویم از حقایق

نظرات 1 + ارسال نظر
فریما محمودی چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت 10:18

فوق العاده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد