صدیقه فرخنده (آوا)
*1
گر نبودی ای قلم با غم چه میکردم رفیق
با شب و تنهایی خود سر نمی کردم رفیق
درد بی درمان خود من بی تو میگفتم مگر
من برای حرف دل چندی تو آزردم رفیق
تکیه بودی تا ز خاموشی سلامت بگذرم
روشنی را یافتم بی آنکه برگردم رفیق
ای زبان جان من ای ناجی احساس من
من نیازم دیدن و بوییدنت هر دم رفیق
با تو تا افلاک هستم در سفر بی رعب و ترس
بر نگاه دوستان شعر است ره آوردم رفیق
هرگز از یادم نرفت آن بی کسی و اشکها
بی تو آن دل مرده ی خاموش و هم فردم رفیق
دست امداد تو خاک سینه را سرسبز کرد
بی تو من آن مرده باغ تشنه و زردم رفیق
بی تو کارم گریه و هجرانی درماندگیست
بی تو من ویرانه ای بس ساکت و سردم رفیق
این تو هستی حال و جان را می نگاری روی بوم
ور نه بی تو گنگ و لالم از جهان طردم رفیق