مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

علی فعله گری-17


 

*1

 

این دل از دوری تو دلبر مست رفته بخواب

با دل ریـش خـودم کی بـزنـم ره بـه صواب

 

بــاده ی نـاب تـو و چـشـم خمـارت بـه کنار

با هـمان ناز نـگاهت شده ام مست و خراب

 

یار شیرین سخن وجلوه ی مستانه که هـیچ

من به سودای توبخشم همه ی شیخ وشباب

 

زاهـد از خرمـن زلــف تو شـده بـاده پرست

حاکم شـرع زده بر دل و جان رنج و عذاب

 

صوفی از خرقـه ی پشـمینه رهـا گشت رها

طاقـتش رفته زکف مـانده میان تب و تاب

 

زآن همه عشـوه ی مستانه به هنـگام فـراق

بین سرشکی که سرازیر شده چـون دُرّ ناب

 

خـواب و رویای من و یـاد هـمان نـاز نـگاه  

چون دلی گشـته گرفـتار به صحرا و سراب

 

من واین حال پریش وشب واین کلبه ی تار 

 چون کنم لحظه ی آخر،نفسم کـرده جواب

   

*2

 

بـه کجا شکوه بـرم ،یـار دبستانی مـن ؟

چشم شــهلای تو شدعامل ویرانی من

 

خم زلـفـان پریـشت به سر شـانه بـریز

تـا کـه آرام شـود این دل طـوفانی من

 

داغ هجران نگار و شـب بی هـم نفسی

بـاعـث سـوز دل و شـرح پریشـانی من

 

کاش در سنگِ دلِ سخـت تو میکـرد اثر

لب خاموش من و بی سرو سامانی من

 

خنده ی لعل لبت بر دل و جانم برسـان

تا که خاموش شود شعله ی پنـهانی من

 

 ز فراقت چه کند این دل ســودا زده ام

بــه کـجـا ره بـبـرد در شـب بـارانـی مـن

 

مانده ام با دل خـون و تن تبـدار ، همی

خـانـه ی درد شده ، دیده ی گـریانی من

 

 

*3

 

می شود در پی تـو واله وشیدا نـشویــم؟

دل بـه دریا نــزده ، غــرق تـمــنـا نـشویـم

 

خـم زلفی که تو بـر چهــره ی زیبا زده ای

بـی وفـــاییم اگـر ، غـرق تمــاشا نـشـویم

 

سر به سودا بزنیم، با همه ی عقل وجنون

تا که در میکده ی عشق تو رسـوا نشویم

 

چـون شود با دل زار و غـم هجـران تو ما

همچومجنون به شبی راهی صحرانشویم

 

هم چو پروانه به گرد رخ تو می چرخیم

تـا گــرفـتار شـب تـیره ی یلـدا نـشـویـم

 

تـو بیا تا بـه دل مـرده کـمی جان بدهی

تا که محـتاج نـفـسهای مسـیحا نـشویـم

 

کاش می شـد گـره از مـشکل ما وا بکنی

تـا که درگیر غـم و حـــل مـعـما نشـویـم

 

 

 

*4

 

لیلی اگـر از حالت مجـنون خـبری داشـت

از حسرتِ دیدارِ رُخَش چشـم تـری داشت

 

در باده ی مستانه به جزعشق نمی ریخت

گـر ساقی مـا بر رُخِ مستـان نظـری داشت

 

یک غنـچه از این بـاغ به تاراج نمی رفت

ایـن گلـشن اگرعطر ونسیمِ دگـری داشـت

 

بـرشـاخه ی خـشکیـده دگر نـغمـه نمی زد

آن بلبــل غـمدیده اگـر بـال وپـری داشـت

 

صـوفی اگـرآن خـرقه ی پشـمینه رها کرد

زان بـود کـه از ناز نگاهت شــرری داشـت

 

در ساغـر اگر عشـق تو لبـــریـــز نمی شـد

ایـن قلب یقینا کـه هـوای دگــری داشــت

 

در بـاغ دلـم ،غـنچه ی پـژمــرده نمی مُـرد

گرچـشم سیاهت به دلم یک نظری داشـت

 

در میـکده ی عشـق اگر بـاده حـلال است

زان بود که هر شعلهء عشقی اثری داشت

 

*5

 

میزنـم دل را بـه دریا ، هـم چـو آن دیــوانـه ها

می گریـزم از غـمت . سـوی می و میـخـانه ها

 

عـاشـقی دیــوانـه وعـشقی به سـر حد جـنون

بـرده ای عقـل از سرم، با عشـوه ی مستانه ها

 

مـانده ام تـا کی بگــویم ، قصـه هـای این وآن

آمـدم تــا بشـکنم ، تــابـوی ایـن افســـانه هـا

 

غمزه ها را واگـذار ، که عاشقان را تاب نیست

 کشته ها برجای مگذارـ، تو در این ویـرانه ها

 

یـا بـه دور تـو بـگردم ، عـاشـق و دیـوانـه وار

یا که چـون شمعی فروزان ، در دل کاشانه ها

 

یابسوزم هم چو شمع، اندرفراقت روز وشب

یا بـرون آید ، دلـم از پیــله، چون پـروانـه ها

 

غـم شـــده یـارو رفیقـم در تمــام لحظــه هـا

کی رهـا سازم ، دلـم ازگـوشه ی غمــخانه ها

 

میـروم امـا سـراسیـمه ، چـرا ؟ تا کی ؟ کجا؟

چـون غریبی بی نـوایـم ، بین این بیـگانه هـا

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
زهره یزدی سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 21:12 http://Khabgardha.ir

عالی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد