*1
این دل از دوری تو دلبر مست رفته بخواب
با دل ریـش خـودم کی بـزنـم ره بـه صواب
بــاده ی نـاب تـو و چـشـم خمـارت بـه کنار
با هـمان ناز نـگاهت شده ام مست و خراب
یار شیرین سخن وجلوه ی مستانه که هـیچ
من به سودای توبخشم همه ی شیخ وشباب
زاهـد از خرمـن زلــف تو شـده بـاده پرست
حاکم شـرع زده بر دل و جان رنج و عذاب
صوفی از خرقـه ی پشـمینه رهـا گشت رها
طاقـتش رفته زکف مـانده میان تب و تاب
زآن همه عشـوه ی مستانه به هنـگام فـراق
بین سرشکی که سرازیر شده چـون دُرّ ناب
خـواب و رویای من و یـاد هـمان نـاز نـگاه
چون دلی گشـته گرفـتار به صحرا و سراب
من واین حال پریش وشب واین کلبه ی تار
چون کنم لحظه ی آخر،نفسم کـرده جواب