مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

فروزان زارعی(رهایی)-1



*متشکرم

 

سنگ باران شد سرم ای آسمان،،،  متشکرم

بخت ِ من را کج نوشتی  تواَمان،،، متشکرم

 

زندگی شد بار و حملش کرده ام بی نق زدن

دست خوش گفتند من را  نوکران،،، متشکرم

 

هرچه بار ِ زندگی را بیشتر کردند ،، من

احمقانه  گفته ام تا  بیکران،،، متشکرم

 

کنج ِ زندان هستم و دورَم حصاری مرمرین

زنده ام در گور از سنگ ِ گران،،، متشکرم

 

مثل ِ اعدامی کنم نشخوار شب را تا سحر

صبح می بلعد مرا صوت ِ اذان،،، متشکرم

 

حفظ کرده دردهایم را زمان در چنته اش

درد اندوزم شد  از لطف ِ زمان ،،،متشکرم

 

" هرکه دردش بیش درکش بیشتر" گولم زدند

با همین ضرب المثلها  بی گمان،،، متشکرم

 

نیست وقتی نوبهار ِ دلنشین در زندگی

لاعلاج از فصل ِ دلگیر ِ خزان،،، متشکرم

 

این طرف درد آن طرف غم ، هرطرف اندوه و رنج

می‌رسد از دادگر من هم از آن،،، متشکرم

 

رُسّ ِ من را می‌کشد این سرنوشت ِ سختگیر

خسته ام ای وای دیگر الامان،،،  متشکرم

   

*1

شده هم داستان با قصه ی مکر و ریای تو

مجوز داده دنیا هر حرامی را برای تو

 

حرامی‌ خور تویی اما شریک ِ تو چه بی  بهره

شنیده روز و شب نفرین و لعنت ها بجای تو

 

اگر چه دست ِ تو بالاتر از دیوار ِ حاشا بود

ولی جا مانده از  جرمَت  عمیقا جای پای تو

 

تو را کرده مجزا از تمام ِ عرف ِ انسانی

فقط آیین ِ خونخواری شده راز ِ بقای تو

 

بجای آیه ی ایمان  نوشته حکم ِ شیطان را

قرائت کرده است این آیه ها را با صدای تو

 

تو از هر جا که می آیی جهنم با تو می آید

بهشت از خشم می‌سوزد تماما  در هوای تو

 

مرا از عشق آورد و تو را از نطفه ی نفرت

تفاوت دارد انگاری  خدایم با خدای تو

 

*2

من شدم چیزی  شبیه ِ لاشه ی مردارها

همنشینم بود بسکی هجمه ی کفتارها

 

میخورد هرروز پتکی تازه بر ویرانه دل

تکیه گاهی نیست غیر از شانه ی آوارها

 

می‌چکد خون از نگاه ِ سقف ، بعداز پتک ِ ظلم

آسمان زیرا شده  جولانگه ِ  خونخوار ها

 

هرکه غیرت داشت ناچارا به ضرب ِ ظلم و زور

بوسه زد روی گلوی  آتشین ِ  دارها

 

میرسد هرروز بر گوش ِ کبود ِ قرن ِ ما

نعره ی ننگ و خرافات از  دهان ِ غارها

 

نعره از دیوار ِ قرن و هیس! هیس از هر طرف

روی لب حق السکوتی خورده با  انکارها

 

جز شعار ِ  مرگ بر .... در چنته ی ما هیچ نیست

میزند فریاد، نفرین، بر لب ِ  تکرارها

 

نحسی ِ این ناله و نفرین ِ شوم ِ مرگ زا

روز و شب چرخید زیر ِ سوزن ِ پرگارها

 

لازم الاجرا شده این مرگ ِ اجباری ولی

صبر اصلا نیست راه ِ حل ِ این اجبارها

 

هرچه گفتیم و نوشتیم از دل ِ دیوان نشد

حق ِ مطلب ها  ادا  با صیحه ی خودکارها

 

*3

کابوس من ِ خواب نشین را به کُما برد

هشیار نبودم که مرا تا به فضا برد

 

مست از مِی ِ تقلید شدم ، نشئه ی اوهام

افیون ِ جنون ، عقل ِ مرا روی هوا  برد

 

ایمانکده ی قلب ِ من آوار شد و سوخت

خاکستر ِ خودسوخته را باد ِ  خطا  برد

 

ابلیس به یک موعظه ی شوم چه ساده

سرسخت مرا تا هوس و وسوسه ها برد

 

از فاصله ی شک و یقین باور ِ من را

تا دورترین نقطه ی ایمان و خدا برد

 

امّید به یک معجزه بودم لب ِ دریا

موسای مرا نیل به همراه ِ عصا برد

 

سوگند و دعا شیوه ی شیطان شد و دین را

سوگند به سوگند و دعا روی دعا برد

 

واکتب که شیاطین همه اطراف خدایند

اِقرا که خدا را چه کَس از غار ِ حرا برد

 

*4

" با سایه ای که روی در افتاده از تو "

هر بار گفتم در سکوتم  ساده از تو

 

بازی گرفتم از الف  تا  یا   لغت را

تا اینکه شد شعر ِ ترم  آماده از تو

 

مصراع و بیت از نطفه ی تو بارور شد

این طفل آخر می‌شود شهزاده از تو

 

تا آسمان هم خنده را بارید خندان

فریاد شادی و شعف سر داده از تو

 

باید نماز ِ شکر را الان بخوانیم

مُهر ِ پراز مِهر از من و سجاده از تو

 

*5

دوباره بوی شوم ِ خون و باروت و فشنگ آمد

دوباره صلح رَم کرد و چه سرکش پای جنگ آمد

 

دوباره تنگ میدانی میان ِ وسعت ِ بیداد

دل ِ مادر ، دل ِ کودک ، دل ِ دنیا به تنگ آمد

 

دوباره شورشی دیگر ، دوباره جنگ ِ تکراری

یکی از آن وَر ِ آشوب چون تیمور ِ لنگ آمد

 

شبیخون و نبرد و موشک و پرتاب ِ نارنجک‌

رسید  آهنگ ِ جلادی که بی مکث و درنگ آمد

 

عروسک زخمی  و افتاده در دستان ِ سرد ِ مرگ

کنارش دختری با وحشت از تیر و تفنگ آمد

 

پری ِ کوچکی در خواب ِ دختر بود رویایش

به جای آن پری این بار فوجی از نهنگ آمد

 

جسد پشت ِ جسد افتاد در دریا و خون پس داد

سپس دریای آبی فاتحانه  سرخ رنگ آمد

 

بریدند از همان آغاز ناف ِ صلح را با جنگ

از آن تاریخ تا الان فقط نحسی و ننگ آمد

 

خدا هم ناظر و شاهد ولی خاموش ِ خاموش است

به چشمان ِ خدا انگار این بلوا قشنگ آمد

 

*6

ذوقِ مُردَن ، دست در دست ِاجَل داریم ما

در مسیرِ زندگانی  پای ِ شَل داریم ما

 

دست در تسبیح ِشیطان پای، بر فرق ِ یتیم

بر لب‌ ِ خود جمله ی "خیرالعمل" داریم ما

 

جهل بود استاد ِ عقل و ننگ بود  آیین ِ عشق

از همان روز ِ  ازل، پا در هچَل داریم ما

 

در کُمای زرد ِ افیونیم و با  منگی خوشیم

روزگار ِ حشو،  خواب ِ   مبتذل داریم ما

 

شعر شد خجلت زده  رکن و هجاها سربزیر

بسکه وزن ِ ننگ ِ سنگین در غزل داریم ما

 

هرکجا اندیشه شد  فرمول و الگوشان‌ ولی 

پندهای بی عمل ، ضرب المثل داریم ما

 

راه را گم کرده ایم و گُم تر از ما رَهنماست

نقشه ی گمراهی از شهر و محل داریم ما

 

در میان ِ بستر  از قرن ِ گذشته  تا  هنوز

مرگ ِ عشق و مرگ ِ دل را در بغل داریم ما

 

زنده در گور است، زن، یاری رسانش هیچ کَس

چون فقط در قصه ها مردان ِ یَل داریم ما

 

*7

قلب ِ من ، در قفس ِ عشق  بجا مانده هنوز

بال ِ پرواز  در این دام ِ بلا مانده  هنوز

 

درب ِ زندان ِ طلایی هم اگر  باز شده

لنگ لنگان  دل ِ من ، لنگ ِ عصا مانده هنوز

 

نفسم تشنه تر از لب ، لب ِ من داغ و کبود

بغض ، از چشم ِ پر از اشک جدا مانده هنوز

 

" مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید "

کو ؟ کجا  ها ی مسیحاست کجا مانده هنوز ؟

 

با دعا کردن ِ من ، زخم ِ دلم  خوب  نشد

معجزه منتظر ِ دست ِ دوا  مانده هنوز

 

بسکه از هر طرف ابلیس شده نائب ِ حق

شرم در چشم ِ پریشان ِ خدا مانده  هنوز

 

منکه یک عمر به آغوش خدا  چنگ زدم

روبرویم شبح  ِ شرک  چرا مانده  هنوز ؟

 

مرگ بر کالبدم  جامه ی  غم  می‌بافد

روح، در پیرهنی  رنگ ِ عزا مانده هنوز

 

سایه ام دورتر افتاده  به دیوار ِ  جنون

خوب شد لااقل این سایه مرا مانده هنوز

 

اینکه تا خانه ی  خود  هیچ کلاغی  نرسید

نکته هاییست که از قصه ی ما مانده هنوز

 

*9

در شکّ ِ بین ِ ماندن و رفتن شکسته ام

با دست ِ دوست در صف ِ دشمن شکسته ام

 

با پای خسته آمده ام پای دار ِ  عشق

دل دشمن است با من ِ گردن شکسته ام

 

قصدم نبود رفتن از این شاهراه ِ  مرگ

راه ِ  گریز   را همه   قبلن  شکسته ام

 

هی بند میزنم  نفسم را  ولی  چه سود

آیینه گفت خسته  شدیدَن  شکسته ام

 

بیچاره دل که بر لبه ی  تیغ زجه  زد

بیچاره من  که در دل ِ آهن شکسته ام

 

این حقّ ِ من نبود ولی باز  هم  فقط

در امتداد ِ خاطره ها  من شکسته ام

 

خط زد تمام ِ قول و قرار ِ  نوشته را

زیر ِ فشار ِ عهد  شکستن شکسته ام

 

با اعتماد ِ کور خودم  را  به دست ِ خود

تردید نیست  یک تنه حتمن شکسته ام

 

*10

چشم ِ بد دور شد و عشق به تقدیر رسید

حیف با حوصله  در آخر ِ تاخیر  رسید 

 

بسکه با حوصله از ثانیه ها  کرد عبور

ثانیه  سال  شد و  عشق کمی دیر  رسید

 

هر که می گفت جوانی ننِشین منتظرش

گوش ِ دل  بود  کَر و  کار به آژیر  رسید

 

داد ، قاضی ِ زمان ، حکم به اعدام ِ شباب

لشکر ِ موی سپید از لب ِ تکبیر  رسید

 

در قماری که فقط بود بریدن  قانون

روی آس ِ دلم از هر طرفی تیر رسید

 

بارها باخت از این خانه برانداز قمار

دل ِ ویران شده را  نوبت ِ  تعمیر  رسید

 

دیر شد فرصت ِ تعمیر و زمان زود گذشت

عاقبت مرگ  به بالین ِ دل ِ پیر  رسید


نظرات 1 + ارسال نظر
زهره یزدی سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 21:14 http://Khabgardha.ir

درود بانو جان ❤️

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد