مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

طاووس سهرابی نژاد-18

 

چه میدانی که هستم چیستم من؟

تمام عمر با غم زیستم من

اگر روزی نباشی در کنارم

تمام هُستیم را نیستم من

 

2

رفتی و همیشه با غمت درگیرم

گفتم که نبینمت زِ غم می‌میرم

از عمر و جوانیم ندیدم خیری

در اوج شبابم و ز دنیا سیرم

 

 

  

 

 

2

با یک نگهت در دل من زلزله افتاد

صیاد شدی و دل من در تله افتاد

گفتم که دگر از من و دل دور نگردی

صد حیف میان من و تو فاصله افتاد 

 

در سایه ی سبز نگهت موج غزلهاست

دلتنگ توام در نگهم حسرت دنیاست

ترسم که وفایی نکند عهد وصالت

در عمق نگاهت شرر و ولوله افتاد 

 

روزی برسد سخت پشیمان شده باشی

درمانده شوی سر به گریبان شده باشی

آید به سرت هر چه که کردی به دل من

بر پای دلم از غم تو آبله افتاد 

 

ای کاش که لطفت بشود شامل حالم

حسرت نکشم لحظه و روز و مه و سالم

یکدم بنشین تا که سخنها به تو گویم

در سینه‌ی تنگم زغمت غلغله افتاد

 

 

 

3

مستم کن امشب با غزل یا یک رباعی 

ای هم نوای صبح ای شعر رهایی

حسن دل‌انگیزت بود رشک بهاران

تو جلوه‌ای از مهر از لطف خدایی

 

تو شاهکار خلقتی، آرام جانی

چون غنچه‌ای بر شاخه‌ی دل میهمانی

دل روشن از آئینه‌ی روی چو ماهت

کوه غروری آیتی از دلربایی

 

گویاترین شعر بلند روزگاری

شادی، طربناکی چنان صبح بهاری

بیتی ز دیوان غزلهای دل‌انگیز

آه ای طلوع مِهر مهرافزا کجایی؟

 

صد مرده را جان می‌دهی با یک دم خود

ای کاش این دل را نمایی همدم خود

من بی‌تو اینجا بی‌کسم، بی‌آشنایم

با من بکن در شادی و غم همنوایی

 

 

 

4

تو روح جنگل سبزی هماره جاویدی

بتاب بر شب تارم که صبح امیدی

هوای خاطرت هرگز نشد ز سر بیرون

بدون تو منم و این غم پریشانی

 

تو از سلاله‌ی غزلی از تبار احساسی

نسیم خنده‌ی موجی، شکوفه‌ی یاسی

همای دولت عشقی نشسته بر بامم

به جشنواره‌ی این دل بیا به مهمانی

 

بدون تو نفس عاشقانه در من مرد 

و اوج زمزمه‌ی هر ترانه در من مرد

زمین خشک و عطشناک بوده‌ام همه عمر

بیا به دشت دلم همچو ابر بارانی

 

به چشم خسته‌ی من شوق خواب می‌شکند 

دلم زِ دوریت همچون حباب می‌شکند

شبم سیاه چو چشمان فتنه‌انگیزت 

بیا و شام دلم را بکن چراغانی

 

 

 

5

درخت با شکوه عشق در دشت غزل‌هایی

تو چون عطر اقاقیها درون باغ رویایی

تو اسم اعظم شعری به دیوان غزلهایم

نگاهت می‌برد دل را به معراج اهورایی

 

به باغ سبز شعر من تو آهوی گریزانی

طلوع ناب خورشیدی به یک صبح زمستانی

بهاران در بهاران خانه دارد در نگاه تو

به دیوان غزلهایم تو یک شعر فریبایی

 

"تو همچون شعر حافظ جذبه و شور دگر داری"

مرا میرانی از خویش و نمیدانم چه سر داری

مرا در وسعت تنهایی و درماندگی دریاب

در این محنت‌سرای بی‌فروغ رنج تنهایی

 

شکوه جنگل پاییزیم میل بهارم نیست

ندارم طاقت دوری، جدا از تو قرارم نیست

هوای ابری و غمگین باغم، غرق تنهایی

نشستم خسته و غمگین به امیدی که باز آیی

 

 

 

6

گل حریر گیسوانت بوی باران می‌دهد

رنگ چشمانت نشان از سبزه زاران می‌دهد

همچو برگ یاسمن عطر تنت اغوا کنان

مطلعی زیبا زِ شعر نو بهاران می‌دهد

 

گیسوانت رنگ یلدا رنگ چشمانت عسل

بیت بیت شعر من تقدیمت ای زیباغزل

تو تمنای وجودم مطلع شعر منی

این شِلال گیسوانت عطر باران می‌دهد

 

من سرودم از تو با یک شور و حال دیگری

هم قصیده هم غزل با واژه‌های خوشتری

قلب ناآرام من با یک نگاهت رام شد

خنده‌هایت بر دل آشفته سامان می‌دهد

 

زندگانی را به عشق روی تو سر می‌کنم

قاب عکست با گلاب دیدگان تر می‌کنم

گر نباشی قسمتم تقدیر بر هم می‌زنم

زندگانی بی‌تو رنگ و بوی زندان می‌دهد

 

 

 

7

دو چشمونت مثه باغ ستاره

که هر شب میوه‌ای از نور داره

بیا و ماهتاب شام من باش

که دل بی تو غمین و سوگواره

 

در عاشقیت دچار تردیدم من

دلخسته و سر خم شده‌ام بیدم من

دلبسته‌ی ظاهری و عاری ز وفا

تنها گل غصه از لبت چیدم من

 

تعبیر قشنگ و خوب یک رویایی

یک خاطره‌ی خوشِ شب یلدایی

چون چشمه خورشید سراسر نوری

من قطره کوچکی و تو دریایی

 

 

 


 

8

یک سینه عشقی یک قبیله مهربانی

سرشاری از شور غزل‌های جوانی 

چون انعکاس مهر در آیینه ی صبح

همواره جانت غرق نور و روشنایی

 

آغوش تو میعادگاه آرزویم

چشمان تو آرام‌بخش و چاره‌جویم

لبهای تو گل نوشخندی از بهار است

دیدار ما مفهوم پاک آشنایی

 

بر قبله چشمان تو سجاده باز است

دل در هوایت گرم در راز ونیاز است 

امشب بیا پایان ده فصل غمم باش

بر آستانت سرنهم همچون گدایی

 

خواهم که از چشمان تو جامی بنوشم

تو سر گذاری عاشقانه روی دوشم

یک شب کنارت تا سحر بیدار باشم 

دیگر نباشد بین ما حرف جدایی

 

 

 

9

من به هوا خواهیت سینه سپر کرده‌ام

بند و بساط غمت زیر و زبر کرده‌ام

حال دلم خوب نیست گاه سفر کردنت

از همه بَدعهدیت صرف‌نظر کرده‌ام

 

پنجره‌ی خاطرم سوی تو بگشوده شد

تا که ترا دید دل، دَرهم و آشفته شد

بسکه شنیدم زِ تو وعده‌ی وصل دروغ

بهر رسیدن به تو عمر هدر کرده‌ام

 

تلخ گذشت عمر من در سفر روزگار

بهمن و اسفند و دی، آمده جای بهار

هیچ نداری به من الفت و دلدادگی

از غم بی‌مهریت باز گذر کرده‌ام

 

شور حیات منی تا نفس آخرم

گرچه گذشته کنون آب دگر از سرم

ترک مرا کرده‌ای از پی یار دگر

شام سیاهم ببین بی‌تو سحر کرده‌ام

 

 

 

10

در چشمهای سبزت دارد بهار خانه

در سینه شور عشقت هر دم کشد زبانه

در دست شب اسیرم ای صبح شادی‌آور

باغ خیال شعرم با تو زند جوانه

 

شوری که در سرم هست در هیچ سر نگنجد

در سینه‌ام به جز تو عشق دگر نگنجد

با زورق نگاهت تا بیکرانه رفتم

بازآ به ساحل دل با نغمه و ترانه

 

دنیا زِ عطر وبویت رنگ بهار دارد

هستی زِ نقش رویت بس اعتبار دارد

با من بخوان سرود صبح بهار هستی

از دفتر نگاهت یک شعر عاشقانه 

 

در دشت خاطر من همچون بنفشه پاکی

آبی آسمانی خورشید تابناکی

همچون شمیم پاک باران صبحگاهی

تیر دو چشم مستت دل را کند نشانه

 

 

 

11

شب می‌رسد و دوباره دلگیرم من

در اوج شباب خسته و پیرم من

تسلیم قضا و قَدَر زندگیم

از دست زمین و آسمان سیرم من

 

شعر و غزل و ترانه‌ام غمگین است

دیدار تو بر این غم دل تسکین است

ای اوج خلوص خلسه‌ی شعر ترم

در خواب دو چشمان تو تعبیرم من

 

غم خنده زند به چشم بارانی من

سایه فکند به قلب طوفانی من

دنیا کمر همت خود را بسته

تسلیم شوم مگر به تقدیرم من

 

آغوش گشا که خسته وبی‌تابم

پژمرده و تنها چو گل مردابم

از جام لبان خود بنوشانم می

در آیه‌ی چشمان تو تفسیرم من

 

 

 

12

در باغ غزل معجزه‌ی شعر منی

لبریز ز عطر نرگس و یاسمنی

از قوس و قزح جامه به تن داری تو

طوطی وش من چقدر شیرین‌سخنی

 

عطر خوش پونه‌زار در گیسویت

آواز بهار می‌رسد از کویت

آن قدر به هستیَم عجین گشتی تو 

من خویش ندانم که تویی یا که منی

 

یک سینه غزل پیشکشت آوردم

تو روح بهار و من چو دی دم سردم

در شام سیاه من چو مهتاب بتاب

تو شمع وجود خانه و انجمنی

 

با سینه‌ی پر عاطفه همگامم باش

آهوی خیال من بشو، رامم باش

وامانده به دشت آرزوها شده‌ام

بر قامت روح من چنان پیرهنی

 

 

 

13

تو روح غزلواره اشعار منی

چون ماه به آسمان هر انجمنی

دردشت کویر، حس یک چشمه ی آب 

چون غنچه نشکفته‌ی باغ و چمنی

 

رنگ از رخ شب پرید با دیدن تو 

خورشید درخشید ز خندیدن تو

فانوس تنت دشمن هر تاریکی 

بر قامت عریان دلم پیرُهنی

 

ای جاری جاودان چو خونی به تنم

ای نابترین واژه‌ی شعر و سخنم

بر شیشه‌ی بشکسته‌ی دل سنگ مزن

تو روح بلند عشق در جان و تنی

 

بی‌روی تو نوبهار چون پاییز است 

غم‌های جهان پیش غمم ناچیز است

تو سُکر شراب کهنه‌ای بر لب من 

سرشار ز عطر نرگس و یاسمنی 

 

 

 

14

من بی‌ تو دل شکسته، تنها و غمگنانه

از عشق می‌سرایم با هق هق شبانه

گلبرگ خاطراتت در بوستان قلبم

با یاد تو دمادم سر می‌زند جوانه

 

زیباترین قصیده گیسوی چون کمندت

من آهوی اسیری افتاده ام به بندت

چون نغمه‌های دلکش بر جان و دل نشستی 

من با خیالت ای جان سر میدهم ترانه

 

امشب خیال رویت بنشسته روبرویم 

دیوانه‌وار با خود در حال گفتگویم

امشب بیا و دل را مهمان خانه‌ات کن 

تا که رها شود دل از جور این زمانه

 

من تک درخت خشکی افتاده در کویرم 

در انزوای سرد پاییز خشک وپیرم 

از آیه‌های عشقت با من بگو سخنها

بگذار تیر عشقت بر چله‌ی نشانه

 

 

 

15

برای دیدنت عمری دوباره می‌خواهم 

برای این دل بیچاره، چاره می‌خواهم 

به یک کرشمه و صد ناز کشته‌ای ما را 

«برای زنده شدن یک اشاره می‌خواهم»

 

من از نهایت پاییزم و تو فصل بهار 

تو ماه نخشبی و من سیاهی شب تار

تمام عمر نشستم به پای دیدن تو

ترا شفا برای دل پاره پاره می‌خواهم 

 

دل بلاکش من انتظار یعنی چه؟

چقدر رنج صبوری قرار یعنی چه؟

بر آسمان دلم جلوه‌گر بشو چون ماه

تورا به میهمانی قلبم دوباره می‌خواهم 

 

به عاشقانه‌ترین شعر‌های ناب قسم 

به چشم خسته‌ی عاشق، بدون خواب قسم

دلم چو کودک لجباز سخت و بی‌منطق 

نگاه گرم تو را گاهواره می‌خواهم 

 

 

 

16

من از نگاه مست تو بی‌تاب می‌شوم 

از چشمه‌ی لبان تو سیراب می‌شوم 

یک شب بخوان به گوش دلم قصه‌ای ز عشق 

با سِحر نغمه‌های تو در خواب می‌شوم 

 

شیواترین قصیده‌ی عالم کلام تو

آهوی دشت دلم گشته رام تو

دل کندی از من و بستی به دیگری

از رنج دوریت به خدا آب می‌شوم 

 

تو شهرزاد قصه‌گوی منی در شب سیاه

شام مرا صفا بدهی همچو نور ماه

در کوچه‌های شهر غمم بهر دیدنت 

از خویش کنده‌ام دل و بیتاب می‌شوم 

 

دیگر مرا ز خویش مبادا جدا کنی 

دل برکنی ز عشق و دلم را رها کنی 

دل تنگ می‌شوم شب و روز از برای تو 

با نغمه‌های توست که در خواب می‌شوم 

 

 

 

17

صدای پای خیالت ربوده خوابم را

و ریخته‌ای به هم این حال بس خرابم را 

ز بس به راه تو خشکید چشم من بر در 

بیا و از دل من کم کن التهابم را 

 

بهار قامت من یار سروپیکر من 

شکوه قصه‌ی عشق و غم مکرر من 

چو آفتاب طلوع کن ز پشت کوه غرور 

ببر ز جان و دلم موج اضطرابم را

 

من از عشیره‌ی عشقم ز نسل بارانم 

منم ز ایل شقایق درست پیمانم

تو از قبیله دلدادگان مجنون‌وار 

که آتشی زده‌ای هرچه شعر نابم را

 

بیا بخوان برای دل من روایت عشق 

که خوانده‌ام ز نگاهت بسی حکایت عشق 

منم که با تو خوشم ای بهانه‌ی هستی 

مکن خراب دگر مستی شبابم را

 

 

 

18

باز بهار آمده چون قد رعنای تو

ماه شب چارده محو تماشای تو

عطر گل یاسمن می‌چکد از زلف تو

رنگ گل ارغوان چهره‌ی زیبای تو

 

قاصد سبز بهار خیمه زده بر چمن 

غرق شکوفه شده دامن دشت و دمن

لحظه ی روییدن ناب غزل‌های من

می گذرد روز و شب بهر تمنای تو

 

همچو شکوفه تنت رشک گل یاس شد

باغ لبت پر گل و غرق در احساس شد

نبض بهاران به دست بانوی شعر و غزل 

آهوی احساس من مست به صحرای تو

 

غنچه شکوفا شده چون لب خندان تو

چشمه به رقص آمد از گیسوی لرزان تو

باز زِ هر گوشه‌ای رُسته بنفشه به ناز 

برده قرار از دلم نرگس شهلای تو 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد