مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

معصومه زارعی(مریم)-17


*1

 

زندگی نقطه ی اعجاز همه پرگارهاست 

تلخ و شیرین دایره وصل همین اجبارهاست 

گاهی از سختی درون سینه زندان می شود 

هر نفس آهی بلند از تنگی و‌آزارهاست

گاه شادی چتر خود، ،روی دلت وا میکند 

یک دقیقه شاد بودن ارزشش دینارهاست

عشق اما یک تقارن بین صبر و زندگیست  

هرچقدر عاشق شوی زیبایشش صدبارهاست

درپناه عشق باشی دوری از هر درد ورنج

ظهر گرما بهترین جا سایه ی گلنارهاست

سعی کن در زندگی هر روز عاشق تر شوی 

ارزش انسانیت در قاب این افکارهاست

هرکسی عاشق شود نبض زمین در دست اوست 

شاهد این ادعا رقصیدن خودکارهاست

 

   

 

*2

 

ازعشق نگو که خاطراتش درد است 

چشمان پدر نمور و رنگش زرد است 

پاییز و خزان و قامت خم شده اش 

در اوج بهار فقر یک نامرد است 

 

 

*3

 

جان و دلم حالا که پاییز است برگرد 

دنیای من زرد و غم انگیز است برگرد 

خیس است چشم پنجره از بی قراری 

چشمان من با غم گلاویز است برگرد 

شاهد بر احوالم چنار پیرکوچه 

از انتظاری سبز لبریز است برگرد 

هر روز زخمی تازه زد کف‌پوش کوچه

در پیش صبرم سنگ ناچیز است برگرد

شب ها نگاهم مات، بر ایوانِ احساس

این لحظه ها از عشق سرریز است برگرد

دست خودم پیچید،، دور جان سردم 

لمس تنت رویای پالیز است برگرد

گفتی که عشقت مهر،،آغاز خزان است 

جان و دلم ،حالا که پاییز است برگرد 

 

 

*4

 

باغ خزان زده وطنم غرق ماتم است

آبان که نیست وای خدایا جهنم است 

شیطان به روی پای خدا گریه می کند 

این رود خون حقیقت اعجاز آدم است 

 

*5

 

بمی از شوق دیدار تو لرزید 

تمام ارگ آن یکباره پاشید

به آرامی گذر کردی و رفتی

 دل حیران به حال خویش خندید

 

*6

 

بعد از آن شب نیامدی هرگز 

بعد از آن بوسه های طولانی 

حرف های که ماند در گوشم 

روح من در خیال زندانی 

 

 

یک خیابان پراز شب تیره 

آسمانی که سخت می بارد 

چشم هایی که رود خون شده و

از دل زخمیم خبر دارد 

 

باز یک زن نشسته در آغوش 

بستری باز نشئه عشق است 

جسم و جانش به لرزه افتاده 

زن گمانش که رعشه ی عشق است 

 

آه از این سکانس درد آور 

بس که تکرار می شود هرشب 

مرده ای در درون قبر خودش 

غرق آوار می شود هرشب 

 

عشق آقا به بوسه خالی شد 

شد همان آشنای خیلی دور 

زن ولی با نگاه منتظرش 

محو شد در قساوتی پرشور 

 

 

*7

 

خالی ترم از خالی امروز تمامم کن 

 سر خورده ی تقدیرم مختوم کلامم کن 

نه بال و نه پروازی نه شعر و نه آوازی 

صیاد نمی خواهد بی اسلحه رامم کن 

یک شهر پراز سبز و من پشت همان قرمز 

 رودی پرِ از اشکم یک خنده بکامم کن 

وقتی همه جا فرداست جامانده ی دیروزم

بی هیچ دل آشوبی هر روز غلامم کن

دنیا به چه می ارزد وقتی که نمی آیی 

ای عشق فقط گاهی از دور سلامم کن

 

 

*8

 

عاشقی که هر شبش را با دعا سر می کند 

بغض های هرشبش را گریه پر پر می کند 

دستهایش سوی معبود و لبش غرق دعا 

التماس دیدنش را بار دیگر می کند

چشم هایش را که می بندد در انبوه خیال 

چهره ی زیبای دلبر را مصور می کند 

سال ها او رفته اما عشق، نقاشی که هی 

صورت معشوق را در قاب، بهتر می کند 

باز هم خواب و خیال و یک بغل خالی از او 

مومن بیچاره را این عشق کافر می کند 

درد تنهایی امانش را بریده بینوا 

التماس لحظه ای آغوش مادر می کند 

هی به خود می پیچد و پهلو به پهلو می شود‌

مثل افلیجی که درد از زخم بستر میکند

می کشد فریاد و می کوبد به دیوار اتاق 

لعنت و نفرین به این قوم ستمگر می کند

 شب به پایان می رود شب های دیگر می رسد 

قلب عاشق باز تکرار مکرر می کند 

رنگ آرامش نمی بینید اگر عاشق شوید

عشق با ذات محالش ، حکم مصدر میکند 

 

*9

 

در این سرمای جانفرسا به آغوش تو محتاجم 

برای لحظه ی حتی به آغوش تو محتاجم

لبم خشک وترک خورده گلو در آه می سوزد 

شبیه ماهی و دریا به آغوش تو محتاجم 

سرم از فرط سنگینی شده هم شانه ی دیوار 

شود هم بسترت شبها به آغوش تو محتاجم 

بخوابم روی بازویت بریزم موج گیسو را 

شوی یک ساحل زیبا به آغوش تو محتاجم 

بگویی دوستم داری بگویی عاشقم هستی 

و،در گوشم کنی نجوا به آغوش تو محتاجم 

نگاهم غرق چشمانت لبم لرزان یک خواهش

بقدر بوسه ای تنها به آغوش تو محتاجم 

عزیز راه دور من دلم لبریز عشق توست 

در این دنیای وانفسا به آغوش تو محتاجم  

 

*10

 

خوب است که با خاطره هایت شادم 

شیرینی قصه های بی فرهادم 

من کوه نکنده ام، ولی کوه غمم

از عشق تو یک گلو پر از فریادم 

 

 

*11

 

درد یعنی همه باشندو تو تنها،،، باشی 

قایقی گمشده در پهنه ی دریا باشی 

نم باران بزند موج به ساحل بخورد 

ماهی قرمز بی تنگ در آنجا باشی 

صید صیاد وگرفتار به قلاب خودت 

سیر از زندگی و آدم و دنیا باشی 

شب به شب بغض کنی ناله کنی آه شوی 

کوچه و شهر بدانند معما باشی 

دلت از لانه و بال و پرِ پرواز گرفت 

به کناری بروی محو تماشا باشی 

درد یعنی نتواند به کنارت باشد 

وتودر خاطره اش غرق تمنا باشی

 

 

*12

 

آینده پراز وهم و پر از اندوه است 

از دامنه ها تپه‌ی کوچک کوه است 

وقتی که به قله می رسی میفهمی 

با عزم بلند ترس تو مکروه است 

 

 

*13

 

اینجا هوا خیلی گرفته بوی غم دارد 

خیس است هرجا بوی باران بوی نم دارد 

راه نفس را تنگ کرده بغض سنگینی 

بغضی که در تنهاییش یک متهم دارد 

گاهی صداو ناله ای از دور می آید 

گویا زنی از دورها اندوه بم دارد 

لولای در فریاد تلخی می کشد،، وحشت

از سایه ای لرزان که بر دیوار خم دارد

سوسوی نوری نیست در پستوی تنهایی 

دنیا برای سوختن یک شمع کم دارد 

تنهایی و درد وهجوم ابر بی باران 

اینجا هوا خیلی گرفته بوی غم دارد 

 


*14

 

دلتنگ تراز پرنده ی لالم من 

بی مزه و رنگ، میوه ی کالم من 

عمرم به سر آمدو ندیدم ثمری 

در بازی حکم برگ تک خالم من 

 

 

*15

 

عشق زیبایم بیا با بودنت اعجاز کن 

بال های کوچکت را روبه رویم باز کن 

غرق آغوشت شدم محکم ببند این حلقه را 

قصه ی پرواز را کنج قفس آغاز کن 

تلخی سیگار را با بوسه ای شیرین ببر 

ساز ناکوک لبم را با لبت دمساز کن 

با نگاه دلفریبت غرق رویا می شوم 

در نگاه آتشینت عشق را ابراز کن 

چشم ها شورند و من میترسم از آزار تو 

پس بمان خود را درون سینه‌ی من راز کن 

راضیم باشی درون خواب و رویا و خیال 

عشق زیبایم بیا کمتر برایم ناز کن 

 


*16

 

یک روز به عشق تو غزل می سازم 

با شهد لبت رود عسل می سازم 

هر چند که هرگز نگرفتم کامی 

در بوس و بغل تورا مثل می سازم 

 


*17

 

حس عجیبی در دلم غوغا به پا کرد 

عشقی دوباره روح و جانم را بناکرد

مردی که با اسب سپیدش آمد از دور

خودرا درون قلب تنهایم خدا کرد

جنس دلش از شیشه و تن پوشش از نور

با هر نگاهش تار و پودم را جدا کرد

وقتی که اسمم بر لبانش غلت می خورد

 گویا خدا از آسمان من را صدا کرد 

هرگز شراب از جام لب هایم ننوشید 

در حسرت آغوش من خود را فدا کرد

عشقش زمینی بود اما پاک و روشن 

دیدم ملائک سجده بر این کبریا کرد 

یک آن که غافل بودم و دراوج پرواز 

دنیا مرا با زخم تازه آشنا کرد 

اسب سپیدش آمد و فرهاد من رفت 

یک بیستون جاماند وشیرین را رها کرد

گفتا نمی آیم ولی عاشق بمانیم 

این عهد آخر، عمر هردو را فنا کرد 

 

 

*19

 

درخواب و خیالم به تو پرداخته ام 

درقلب خودم از تو بتی ساخته ام

 وقتی به لبت نام کسی می آید

 من میشکنم چون که دلی باخته ام


*20

 

سال ها پیش عاشقی را سخت باور داشتم 

آرزوهای قشنگ از عشق در سر داشتم 

غرق رویا کشف میکردم جهانی تازه را 

در خیالاتم از او سهمی برابر داشتم 

ناگهان از دور پیدا شد پراز دلدادگی 

من شدم دلداده اش حالا که دلبر داشتم 

با نگاه مستش از حال خودم بی خود شدم 

وای در آغوش او دنیای دیگر داشتم 

شرم می کرد از من اما زیر لب آرام گفت 

کاش از بوسیدنت پایی فراتر داشتم 

غصه از اینجا سراغ قصه ام آمد که من 

کارگر بودم وَ خب ، روزی کمتر داشتم 

او که آقا زاده بود و سهمش از دنیا زیاد 

ننگ او بودم اگر اینگونه همسر داشتم 

قسمتم از عشق او تنها همان یک بوسه بود 

سفره ام پر بود اگر اوضاع بهتر داشتم

عشق را با دست خالی. راهی میدان نکن 

سال ها پیش عاشقی را سخت باور داشتم 

 

 

 

*21

 

شک نیست به این زمانه لایق هستیم 

زیرا که همه پلید و سارق هستیم 

ابلیس کنار دستمان شاگرد است 

ما اشرف فاسق خلایق هستیم

 

*22

 

به انتظار تو بودم همین که در وا شد 

تمام جان و تنم غرق در تماشا شد 

دوباره آمده بودی لبت پراز خنده 

بغل گشودم و جانم پر از تمنّا شد 

نگاه کردم و دیدم کمی خمیده شدی 

واز سپیدی مویت غمت هویدا شد 

نگاه نافذت اما همان نگاه قدیم 

تمام حرف لبم در نگاه تو جا شد 

نفس کشیدی و آمد سخن به روی لبت

لبم به روی لبت حکم مهر و امضا شد

به شوق آمده بودم سلام یادم رفت 

و بوسه بر لب تو یک سلام زیبا شد

 

 


*23

 

دنیای منی بدون تو می میرم 

بابودن تو فقط نفس می گیرم 

اصلا تو بگو چرا چنین زیبایی 

یک روز تو را دوباره پس می گیرم

 

 

 

24

 

گاه برای سینه ام سنگ صبور می شوم 

ازهمه جا فراری و از همه دور می شوم 

بال و پرم شکسته و جور نفس نمی کشم 

نفس برای زندگی کنج قفس نمی کشم 

بغض درون حنجره وای، رها نمی کند 

 نذرودعا وخواهشم‌کار قضا نمی کند 

زخم بزرگ و کهنه ام دوباره تازه می شود 

یاد گذشته خنجری در این جنازه می شود 

حسرت جای خالیت قصه ی عشق مریم است 

این عطش وجود من صبح بدون شبنم است 

با همه دردوالم خرد وشکسته میشوم 

پرالتهاب و دلزده غمین و خسته میشوم 

برای نان و زندگی دوباره جورمی‌شوم 

گاه برای سینه ام سنگ صبور می شوم

 

 

25

 

لبخند بزن کاسه ی زهر آلودم 

من پای همین خنده ی تو فرسودم

ای کاش که از لبت بگیرم کامی 

آن لحظه اگر فنا شوم خشنودم

 

 

26

 

امان از آخرین بوسه دوچشمم خیس باران بود

غم سنگین و دلشوره،دلم درگیر طوفان بود

نگاهم کردی و هرم نگاهت آتشم می زد

دلم می‌سوخت‌از حسرت ،تنم‌سوز زمستان بود

دریغا اخرین بوسه خزانم کردی از ریشه

شبیه تک درختی که در اطرافش بیابان بود

لبم برلب،دلم پرخون، به تلخی زهر شد کامم

شدم تصویر کوهی که درون فال فنجان بود

زمان یخ بسته درآن روز ،دهانم طعم گس دارد

به پشت سر که برگشتی،نگاهت آتش جان بود

نمی‌گویم که می‌ آیی نمی خواهم که برگردی

فقط دلخوش به اینم که نگاهت هم پشیمان بود

 

 

27

 

قصه ام درد یک اسارت نیست 

مرغ آزاد این قفس هستم 

سالیانی دراز‌ و تنها با 

سایه ای لال هم نفس هستم 

 

در دلم نیست شوق پروازی 

پرو بالم مریض و سنگین است 

آشیانم اگر قفس باشد 

آسمانم همیشه غمگین است 

 

هر زمان که در قفس باز است 

از هیاهوی باد می ترسم 

یاد صیاد و تور و دانه مفت 

دیگر از حال شاد می ترسم 

 

همه‌ی دلخوشی من این است 

که به عشق تو فال می گیرم

با نوک وپنجه ظریف خودم

فال عشق محال می گیرم 

 

 

برسر ودست و شانه‌ ی‌صیاد

یادم آمد ترانه ی بستان 

آه.. از گرسنگی و تنهایی

شده‌ام جیره خوار این دستان

 

شوق آزادی از سرم رفته

تا که پای دلم به زنجیر است 

روح من شد اسیر یک ارزن 

پس جهان، آشیان دلگیر است 

 

 

28

 

عاصی تر از باران که می کوبد به شیشه

ابری تر از رشتم ،و می بارم همیشه 

تاس بد اقبالی من جفتش سر آمد 

تنها بلیط مانده ام در پشت گیشه 

زخم رفیقان استخوانم را شکسته 

گاهی زبان ‌کاری تر است از ضرب تیشه

شهریور و آبان و دی معنی ندارد 

برگل، که پاییزش نشسته روی ریشه 

تنهایی و باران و دود تلخ سیگار 

 دلگیرم از این زندگی پر کلیشه 

زیباترین رویای من تصویر روزی ست 

 وقتی که قو آواز خواند کنج بیشه

 

 

29

 

در هر غزلم قافیه پرداز شدی 

در باغچه ام اقاقی ناز شدی 

امروز برای چیدنت می آیم 

لای غزلم شبیه یک راز شدی

 

 

30

 

اولین بوسه ی تو حکم به زنجیر من است 

اولین بوسه ی تو کاتب تقدیر من است 

اولین بار که گل داد لبم روی لبت 

خوب دانست اسیر تب شبگیر من است 

وای از هرم نفسهات که می سوزاندم 

این بهشتی که درآن عشق تو تقصیر من است 

گرم بودی و همه جان و تنم می لرزید 

مردنم دربغلت آخر تعبیر من است 

دست و پایم شده سست و همه تسلیم تو است 

این همه عشق نشان از تو و تسخیر من است 

اولین بوسه محال است که یادم برود 

قفسی ساخته از درد که تفسیر من است 

 

 

31

 

از درد نبودنت فقط می‌ بارم 

اندازه هر نفس تو را کم دارم 

رفتی و شدی همسفر خاطره ها 

می بارم و از نام سفر بیزارم

 

 


32*

 

عشقی تمام روح و جانم را گرفته 

درد عجیبی استخوانم را گرفته 

چشم و دلم پر می زند اورا ببینم 

میبینمش لکنت زبانم را گرفته 

از دور می آید ظریف و عاشقانه 

کبکی خرامان آسمانم را گرفته 

همراه خود یک شیشه عطر باز دارد 

بوی تنش کل جهانم را گرفته 

طراحی لب های او کار خدا نیست ؟ 

لبخند زیبایش توانم را گرفته 

زیبایی گلهاست دستان لطیفش 

طوری که چشم باغبانم را گرفته 

دستی به دستش میزنم می رنجد ازمن 

این نازکی آه و فغانم را گرفته 

در حسرت بوسیدنش دریای دردم 

این حس ممنوعه روانم را گرفته 

 

 

 33

 

سرمازدگان بهار را می فهمند 

حال گل و سبز ه زار را می فهمند 

آنان که به انتظار فروردینند

هرم نفس نگار را می فهمند

 

 

34

 

درون وجودم نشانی نهان بود 

که از شوق رویش دل من جوان بود

وضو می گرفتم در آغوش نرمش 

سر انگشت نازش به جانم روان بود

مسلمان عشقش منو او مسیحا 

نفسهای گرمش برایم توان بود

نگاهش که کردم درونم فرو ریخت 

ته چشم هایش غمی بیکران بود 

گلستان قلبم به یکباره پژمرد 

نهیب نگاهش لهیب خزان بود

کنارش نشستم ودستش به دستم

که سرمای قلبش برایم عیان بود 

دوباره نگاهم به چشمش گره خورد 

که هر قطره اشکش برایم زبان بود

خلیل من اما در آتش گرفتار 

تنش در کنارم دلش پیش آن بود

رها کردم و آب دادم گلم را 

که پژمردن گل غم باغبان بود 

نشستم کناری به عشقش سرودم 

که او در وجودم بتی جاودان بود


35

 

دوباره یک غزل و پرسه های خودکارم

چه حرف های قشنگی به تو بدهکارم

دوباره نم نم باران و یک شب تاریک 

من و هوای پراز شعر و دود سیگارم

صدای ریزش‌باران و زیر آلاچیق 

تو والهه ی ناز بنان ، و گیتارم

خیال می‌کنم از دور می خرامی ومن

شهید خیس تنت در لباس گلدارم 

نگاه معجزه‌ وار تو مثل جادو بود

که بعد رفتنت آن شب،همیشه بیدارم

نه حرفی و نه کلامی فقط سکوت و نگاه

عمیق،از ته قلبی که غرق اقرارم

غزال خاطره هایی ومن اسیر غزل

چه حرف های قشنگی به تو بدهکارم 

 

 

 

36

 

از باغچه ام عطر اقاقی جا ماند 

از خانه فقط کنج اتاقی جا ماند 

ماه از دل برکه رفت و نیلوفر هم  

از برکه ی عشق باطلاقی جا ماند 

 


37

 

لعنت به دنیایی که دائم رو سیاه است

دستان دهقان خالی و عمرش تباه است

 از یک طرف موشان دزد انبارشان پر 

تاپوی دهقان خالی و قلبش پر آه است

با رنج و زحمت شخم کرد و بذر پاشید

حالا نصیبش خرمنی ازخاک و کاه است

بیچاره سهمی از قنات خود ندارد 

گفتند سهم آب تو در قعر چاه است

گویا مترسک هم رفیقِ زاغ گشته

چون باغبان اینجا فقط کارش نگاه است

دهقان نمی داند چرا با این همه رنج 

او مستمند است و ملیجک در رفاه است

لعنت به دنیایی که دائم رو سیاه است

دستان دهقان خالی و عمرش تباه است

 

 

38

 

از آخر قصه ها چرا می ترسم 

از بازی گرگم به هوا می ترسم 

وقتی که کلاغ قصه هرگز نرسید 

از قاصدک مزرعه ها می ترسم 

 


39

 

دلتنگم و از آمدن تو خبری نیست 

دوری و بدون تو شبم را سحری نیست 

چشمم به در و ساعتِ دیوانه و دیوار 

از یوسف گمگشته هم اصلا خبری نیست 

خورشید پس ابر سیاهیست گرفتار 

تاریکی محض است ، از انسان اثری نیست 

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

امیدِ محالیست که آن را ثمری نیست 

سنگینی بار است و نگاه و چمدانت 

گفتم که تورا از دل تنگم گذری نیست 

لعنت به من وطالع و نقش ته فنجان 

در فال سیاهم خبری از سفری نیست 

من عاشقم و عشق تو گنجینه ی قلبم 

افسوس که در ظرف وجودت گوهری نیست 

 

 40

 

بارانیم و جنس دلم گیلان است 

یک درد بزرگ در دلم مهمان است 

پر پیچ تر از گردنه های چالوس 

وامانده دلم به کار خود حیران است 

 

 

41

 

گفتم که نرو چقدر خواهش کردم 

با درد ندیدن تو سازش کردم 

دیدم که نگاه تو پی عقربه هاست 

عاشق شده اشتباه فاحش کردم 

 

 

42

 

محکوم قفس پرنده را میفهمد 

دل مرده ی پیر خنده را میفهمد 

انگار در این وجود بی جان اسیر 

آرامش گور زنده را میفهمد 

 

 

43

 

 

دنیا که همیشه تلخ کامم کرده 

یک طالع نحس را به نامم کرده

تقدیر من وآینه را سخت شکست

ذهنیت من اسیر و رامم کرده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد