مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها
مجله الکترونیک خوابگردها

مجله الکترونیک خوابگردها

آثار نویسندگان همراه با کتب مشترک و مجله الکترونیک خوابگردها

سبز کم رنگ درختان-آزیتا عبدالله پور

            


کتاب: سبز کم رنگ درختان        مجموعه آثار شعر کلاسیک (غزل-رباعی-دوبیتی)

شاعر: آزیتا عبدالله پور

 

 

*1

در وصف نگنجی نه به شعر و نه غزل 

با دلبریت شهره ی شهری به مَثل 

می نوش شدی به کامِ ما دلبر جان 

شیرین تر و دلچسب تر از شهد و عسل 

 

*2

قمر در عقربی شد ماه آبان

و  سرما میدهد بدجور جولان

خدایا آتشی از جنس امید

که تا شاید شود دلها فروزان

  

 

*3

در مقامت شعر گفتن ،ساده نیست 

راز را در دل نهفتن ،ساده نیست 

باغبانی  و به جان گل پروری 

در گلستانت شکفتن،ساده نیست 

روز را در آرزوی دیدنت 

شب به رویای تو خفتن ،ساده نیست 

مینویسم تا فراموشت کنم 

قلب را از گرد رُفتن ،ساده نیست

 من چو فرهادم ،توئی شیرینِ من 

صخره را با اشک سُفتن ،ساده نیست 

لحظه ای بنشین کنارم نازنین 

جای دیدن هی شنفتن ،ساده نیست

دلخوشم با خاطراتت ای رفیق 

"درمقامت شعر گفتن ،ساده نیست"

 

*4

با تو اشعارم ردیفِ خوب می خواهد چه کار 

هی مکرر قالبی  معیوب می خواهد چه کار 

در رباعی مطلعی و شاه بیتی در غزل 

شعرِ خوب ،آرایه یا اسلوب می خواهد چه کار 

چشمهایت رنگِ شبهای دل انگیز من است 

دفترم اشعارِ نا مرغوب میخواهد چه کار 

قلب من دلتنگی اش را در تو پیدا کرده است

"خواندن دلتنگی ایوب میخواهدچه کار"

شوق دیدارت  به جانم میزند  آتش، عزیز

حس ناب عاشقی سرکوب میخواهد چه کار

آمدی در جانِ من آشوب و بلوا کرده ای 

با وجودت شهرِ دل، آشوب میخواهد چه کار

می نخورده مست چشمان خمارت گشته ام 

مستِ چشمانت دگر مشروب میخواهد چه کار

انت فی قلبی حبیب و، نور عینی، تا ابد

غیر تو قلبم دگر محبوب میخواد چه کار

 

*5

باز خیال سرکشم بسوی تو روانه شد 

بغضِ سکوتِ هر شبم شعر که نه،ترانه شد 

ریشه دوانده باورت در رگ و استخوانِ  من 

"هر چه تبر زدی مرا زخم نشد ،جوانه شد"

دل که نمیدهی مرا ،جانِ مرا کشی کجا

تیر غمت هزار بار قلب مرا نشانه شد 

لیلیِ قصه ام شدی،عاشق و مجنون توام 

قصه ی عشقمان دگر  تلخ ترین فسانه شد 

در طلبِ وصال تو غرق در آب و آتشم 

هق هقِ گریه های من زمزمه ی شبانه شد 

کی زِ غمت رهانیم ای مهِ آسمانی ام 

برای گریه کردنم ،شانه ی شب بهانه شد

  ای همه آبروی من، عشق تو آرزوی من

واژه به واژه این غزل قشنگ و عاشقانه شد

 

*6

دل که هوای دیدنت مانده برایش آرزو 

دفترِ خاطرات را کرد دوباره زیر و رو 

لحظه شمار می شوم برای باز بودنت 

می کِشم انتظار را صفحه به صفحه ،تو به تو 

راه به جایی نَبَرد دیده ی بیقرارِ من 

در طلبت روان شدم شهر به شهر،کو به کو 

عاشقِ دیوانه منم ،زخمی و پر درد تنم 

باز به یاد آورمت نکته به نکته ،مو به مو 

 جامِ می از نگاهِ تو ،باده ی غمگسارِ تو.

ساغراشکهای من سبو سبو،سبو سبو

شرح فراقِ یار را،اینهمه اشتیاق را 

با که بگویمش من این  بغض نهفته ،در گلو

دست  نمی کشم دگر ،عاشق و سر مست شدم 

باوراگر نداری ام دستِ من  و  دامنِ او

 

*7

 

"در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد

دل هست ولی دلبرِ جانانه ندارد 

این جمله ی از ماست که بر ماست شنیدی

ویرانگی ام‌ عاملِ بیگانه ندارد 

از شاخه پراندند و شکستند پرم را 

این مرغک آواره دگر لانه ندارد 

یک عمر به چشمان سیاهت شده ام مست 

سرمستیِ این عشق که  پیمانه ندارد 

از داغِ فراقت همه در حسرت و آهم

دارم به سرم‌  شور که دیوانه ندارد

درد دل خود را به شب آینه گفتم

این سوخته پر را پر پروانه ندارد

 

*8

پر کرده هوایت این حوالی 

به به، چه هوای خوب و عالی 

 سرسبز  همه،  باغِ بنفشه

خوشبو شده حتی گلِ قالی 

تقدیر نما ،فدا کنم جان 

پیشِ قدمت، حضرتِ والی 

برما نظری  یارِ قشنگم 

مشتاقم و لطفت متعالی 

دلواپسِ لحظه های خوبم 

جانا  نکند که بیخیالی

من منتظرم تا تو بیایی 

"الحق که فقط جای تو خالی "

 

*9

بگذار که از عاطفه ات شعر بسازم 

تا قافیه را بر سر عشق تو ببازم

باید که ردیفش کنم و واژه به واژه

آهنگ قشنگی  به هوایت بنوازم 

  با عشوه گری شعر بخوانی و بخندی 

لبخند بزن تا که براندوه،  بتازم

هر بند وجودم شده دلتنگ تو مادر 

در حسرتِ دیدارم و  در سوز و گدازم 

مانند غزل صاف تر از  آینه هایی

از داشتن شیرزنی چون تو بنازم 

از پینه ی دست و گره ی موی سپیدت 

باید که بکوشم غزلی تازه "بسازم"

 

 

*10

از کوچه ی احساس گذر باید کرد 

در راه رسیدنش خطر باید کرد 

زیباست اگر عشق ولی ،طوفانی ست 

چون ماه که از دور نظر باید کرد

 

*11

من نورِ تو را به صبحِ صادق دیدم 

در چشمِ ترِ دخترِ عاشق دیدم 

در سجده و در گرفتنِ دستِ کسی 

یا بازیِ عشق در دقایق دیدم 

 

*12

گرگ است و خشونت طلبی عادتِ او 

وحشی شدنش دلیلِ بر خلقتِ او 

آنکس که زند به ذاتِ خود افساری 

آسوده شود خلق از این خصلتِ او 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد