پدرم
پدرم تا به کجا از تو نباشد خبری
چه کنم گر نکنم در ره تو سینه دری
چهرهام زرد و پریشان شد و خشکید دلم
بعد آن روز که رفتی ز سرای پدری
همچو من خسته شده کهنه سرای پدری
گشته ماتمکده و نیست ز شادی اثری
در هوای تو چنان سوخته این سینهی من
که به افلاک رود نالهام از خون جگری
بعد ازاین با غم عشق توشوم هم صحبت
من و تنهایی و پاییز و غم بیثمری
همه جا بانگ غم و ماتم و اندوه به گوش
میرسد ناله به عرش و فلک از چشم تری
اشک من جمع شده گوشهی چشمم به خفا
سایهای مانده خیالم که شده اشک تری
دل باقر همه شب پر شرر و سوز و گداز
بغض سنگین گلویم نشود مختصری
یار خوبم به دلم چنگ نزن بهر خدا
دامنت خیر و خوشی باشد و نیکی ببری
ادامه مطلب ...